باز با دوری خود دل نگرانم کردی
باز با دوری خود دل نگرانم کردی
مثلِ دیوانه به هر سمت روانم کردی
شاعری مردن تدریجی و نا خواسته است
مثل یک باغچه درگیرِ خزانم کردی
روز و شب یکسره مفهوم ندارد وقتی
خالی از ثانیه ای پر هیجانم کردی
پنجره بهت زده داشت نگاهت می کرد
پشت تردید دل ِ سنگ بیانم کردی
باد نااهل وزید و به دلم بد افتاد
چه بگویم که تو بی نام و نشانم کردی
گفتم اینگونه نرو می رود از دست دلم
رفت از دست دل و بی ضربانم کردی
مثل پیراهن ِ خاکی شده احساساتم
باز درماندۀ یک ذره تکانم کردی
من که دیوانه نبودم ولی از عمد چرا
ساده بازیچۀ چشم ِ همگانم کردی
مهدی نژادهاشمی
مثلِ دیوانه به هر سمت روانم کردی
شاعری مردن تدریجی و نا خواسته است
مثل یک باغچه درگیرِ خزانم کردی
روز و شب یکسره مفهوم ندارد وقتی
خالی از ثانیه ای پر هیجانم کردی
پنجره بهت زده داشت نگاهت می کرد
پشت تردید دل ِ سنگ بیانم کردی
باد نااهل وزید و به دلم بد افتاد
چه بگویم که تو بی نام و نشانم کردی
گفتم اینگونه نرو می رود از دست دلم
رفت از دست دل و بی ضربانم کردی
مثل پیراهن ِ خاکی شده احساساتم
باز درماندۀ یک ذره تکانم کردی
من که دیوانه نبودم ولی از عمد چرا
ساده بازیچۀ چشم ِ همگانم کردی
مهدی نژادهاشمی
۲.۲k
۰۱ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.