*هُوَ الحَیُّ وَ الرَّبّ*
*هُوَ الحَیُّ وَ الرَّبّ*
*به حرمت استادم* *راستگو*
*دروغ نمیگویم*
*سلام!*
*حدود چهار و نیم عصر بود.*
*با پسر بزرگش و چند نفر دیگر*
*داخل غَسّالخانه شدم*
*تا ببینمش برای آخرین بار.*
*گفتند از پشت شیشه میتوانید نگاهش کنید.*
*فقط صورتش*
*باز و پیدا بود.*
*همگی چند دقیقه نگاهش کردیم.*
*صدای اشک بود که شنیده میشد.*
*آمدم نشستم گوشهای و منتظر ماندم تا همگی آنان رفتند.*
*تنها شدم:*
*من و غَسّالان.*
*پا شدم رفتم*
*داخلِ محلِ غسل دادن*
*تا کنار پیکرش.*
*گفتند کجا میآیی؟!*
*دیدم بستهاند کفنش را.*
*گفتم باز کنید آن را.*
*میخواهم ببوسم روی ماه او را.*
*نگذاشتنم.*
*بیرون آمدم*
*از محلِ غسل دادن،*
*اما بیرون نرفتم از غَسّالخانه.*
*اصرارشان کردم،*
*التماسشان کردم،*
*اشک ریختم.*
*گفتم اجازه دهیدم*
*فقط یک لحظه ببوسم*
*روی ماه استادم را.*
*دوباره نگذاشتنم؛*
*گفتند هم اجازه نداریم و هم*
*کفن را بستهایم.*
*از غَسّالخانه آمدم بیرون.*
*نه اهل تملُّقم،*
*نه اهل اغراقم؛*
*اما باور کنید،*
*به حرمت استادم راستگو،*
*دروغ نمیگویم:*
*از پشت شیشه که نگاهش کردم،*
*روی ماهش*
*ماهتر شده بود ... .*
*(شاگرد کوچکش)*
پ ن: این متن را جناب آقای موگهی نوشته اند. اما بنده نیز شهادت میدهم که این چنین بود و همان روز به یکی از بستگانش هم گفتم که صورتش مثل ماه شب چهارده می درخشید. غفره الله
*به حرمت استادم* *راستگو*
*دروغ نمیگویم*
*سلام!*
*حدود چهار و نیم عصر بود.*
*با پسر بزرگش و چند نفر دیگر*
*داخل غَسّالخانه شدم*
*تا ببینمش برای آخرین بار.*
*گفتند از پشت شیشه میتوانید نگاهش کنید.*
*فقط صورتش*
*باز و پیدا بود.*
*همگی چند دقیقه نگاهش کردیم.*
*صدای اشک بود که شنیده میشد.*
*آمدم نشستم گوشهای و منتظر ماندم تا همگی آنان رفتند.*
*تنها شدم:*
*من و غَسّالان.*
*پا شدم رفتم*
*داخلِ محلِ غسل دادن*
*تا کنار پیکرش.*
*گفتند کجا میآیی؟!*
*دیدم بستهاند کفنش را.*
*گفتم باز کنید آن را.*
*میخواهم ببوسم روی ماه او را.*
*نگذاشتنم.*
*بیرون آمدم*
*از محلِ غسل دادن،*
*اما بیرون نرفتم از غَسّالخانه.*
*اصرارشان کردم،*
*التماسشان کردم،*
*اشک ریختم.*
*گفتم اجازه دهیدم*
*فقط یک لحظه ببوسم*
*روی ماه استادم را.*
*دوباره نگذاشتنم؛*
*گفتند هم اجازه نداریم و هم*
*کفن را بستهایم.*
*از غَسّالخانه آمدم بیرون.*
*نه اهل تملُّقم،*
*نه اهل اغراقم؛*
*اما باور کنید،*
*به حرمت استادم راستگو،*
*دروغ نمیگویم:*
*از پشت شیشه که نگاهش کردم،*
*روی ماهش*
*ماهتر شده بود ... .*
*(شاگرد کوچکش)*
پ ن: این متن را جناب آقای موگهی نوشته اند. اما بنده نیز شهادت میدهم که این چنین بود و همان روز به یکی از بستگانش هم گفتم که صورتش مثل ماه شب چهارده می درخشید. غفره الله
۱.۴k
۰۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.