الان حالم بهتر شده و دیگه بغض ندارم حالا می خوام بغیش و ب
الان حالم بهتر شده و دیگه بغض ندارم حالا می خوام بغیش و بگم البته اگه حوصله دارین و مایلین.کجا بودم اینجا بودم که شمارمو بهش دادم دیگه وارد چت روم نمیشدم نمی دونم عاشقش شده بودم یا عادت بود ولی می دونستم اگه بخواد یه روزی بره دق می کنم بخاطر همین سعی نمی کردم چیزی بگم که ناراحت بشه.(اونم سطح خاونوادش عین ما بود اونا تو میرداماد میشنستن نمی دونم راست گفت یا نه ولی فکر کنم راست گفت)خلاصه با هم رابطه داشتیم مامانم یه چیزایی فهمیده بود از اینکه دوست پسر دارم زیاد بهم سخت نگرفت فقط بهم گفت که لبای نبوسیده شده ی یه دختر بهترین جهازیه برتی یه پسره.همبشه این حرفش یادم موند...
۴ ماه بود که با هم دوست بودیم از دوستمم خیلی تو رابطم کمک گرفتم؛تا بالاخره شروع کرد به بهونه گرفتن اولین بهونشم این بود که چرا همدیگر و نمی تونیم ببینیم.با هم قهر کردیم یعنی من که نه اون گفت دیگه نمی خواد صدامو بشنوه ۲ هفته بهم زنگ نزد منم هر چی بهش زنگ زدم یا اس ام اس دادم جوابمو نداد دیگه داشتم دق می کردم تو درسم خیلی افت داشتم من از یه بچه نفر اول اومدم شدم معدلم ۱۸ خیلی گرفته بودم همش پیش دوستم بودم و درس نمی خوندم حتما دوستمم داشته بود تو دلش بهم می خندید.
دوستم شماره ی دوست پسرم و داشت اخه یه بار گوشیم و یادم رفت ببرم از گوشیه اون زنگ زدم بعد ۲ هفته دیدم شمارش اوفتاد تو گوشیم دوست پسرمو می گم قلبم به تپش افتاد قشنگ اون لحظه ها رو به یاد میارم(یه چیز دیگه اون دانشجو بود ۲۱ سالش بود و دانشگاه ازاد درس می خوند)گوشی رو برداشتم داشتم گریه می کردم دلم برای صداش تنگ شده بود ازم معذرت خواهی کرد و دوباره شد همون کسی که می خواستم بشه ولی ۳ هفته نشده بود که گفت همو باید ببینم قبول نکردم من دختر هرزه ای نبودم که ۲۴ ساعته تو خیابونا ول باشم اصلا اهل همچین کارهایی هم نبودم مجبور بودم راضی بشم و به یه بهونه ای از دوستم خواستم تا به مامانم زنگ بزنه و بگه می خواد بره برای دوستش کادو بخره منم باهاش برم مامانم اول ناراضی بود ولی بالاخره قبول کرد اولین روزی که می خواستم ببینمش پنچ شنبه بود دوستم هم می خواست باهام بیاد اونم بت یکی از دوست پسراش میومد که لعنت بر من که کاش با خودم نمیبردمش ولی دیگه گذشته بود.
من عادت نداشتم زیاد ارایش کنم فقط یه خط چشم و یه رژ لب مات اما دوستم خیلی ازاد بود خیلی ارایش کرده بود من برام اهمیتی نداشت چون اگه اون منو می خواست باید همینجوری منو می خواست استرس کل بدنم و گرفته بود یخ کرده بودم همش پیش خودم می گفتم اگه از من خوشش نیاد چی؟؟؟!!!
رفتم سر قرار اومد با یه شاخه گل قشنگ هنوز نمی تونم حال اون روزمو توصیف کنم خوشحال بودم بخوام از چهرش بگم خیلی جذاب و خوشتیپ بود ولی از نظر چهره معمولی بود ولی من عاشق بودم اون و قشنگ ترین مرد میدونستم اونم گفت که از من خوشش اومده هوا خیلی سرد بود رفتیم نشستیم تو ماشینش دوستمم با دوست پسرش رفت قدم بزنن.همچی عالی گذشت اون روز گذشت هنوز پا بند اتقاداتم بودم وهیچ وقت در طول رابطمون پاشو از گلیمشدراز تر نکرد فقط دستای همو می گرفتیم.دیدار اول گذشت حالا دیگه هیچ بهونه ای برای قهر کردن نداشت خیالم راحت شده بود.ولی...
بچه ها من برم یه لیوان اب بخورم بقیشو میام می نویسم.
۴ ماه بود که با هم دوست بودیم از دوستمم خیلی تو رابطم کمک گرفتم؛تا بالاخره شروع کرد به بهونه گرفتن اولین بهونشم این بود که چرا همدیگر و نمی تونیم ببینیم.با هم قهر کردیم یعنی من که نه اون گفت دیگه نمی خواد صدامو بشنوه ۲ هفته بهم زنگ نزد منم هر چی بهش زنگ زدم یا اس ام اس دادم جوابمو نداد دیگه داشتم دق می کردم تو درسم خیلی افت داشتم من از یه بچه نفر اول اومدم شدم معدلم ۱۸ خیلی گرفته بودم همش پیش دوستم بودم و درس نمی خوندم حتما دوستمم داشته بود تو دلش بهم می خندید.
دوستم شماره ی دوست پسرم و داشت اخه یه بار گوشیم و یادم رفت ببرم از گوشیه اون زنگ زدم بعد ۲ هفته دیدم شمارش اوفتاد تو گوشیم دوست پسرمو می گم قلبم به تپش افتاد قشنگ اون لحظه ها رو به یاد میارم(یه چیز دیگه اون دانشجو بود ۲۱ سالش بود و دانشگاه ازاد درس می خوند)گوشی رو برداشتم داشتم گریه می کردم دلم برای صداش تنگ شده بود ازم معذرت خواهی کرد و دوباره شد همون کسی که می خواستم بشه ولی ۳ هفته نشده بود که گفت همو باید ببینم قبول نکردم من دختر هرزه ای نبودم که ۲۴ ساعته تو خیابونا ول باشم اصلا اهل همچین کارهایی هم نبودم مجبور بودم راضی بشم و به یه بهونه ای از دوستم خواستم تا به مامانم زنگ بزنه و بگه می خواد بره برای دوستش کادو بخره منم باهاش برم مامانم اول ناراضی بود ولی بالاخره قبول کرد اولین روزی که می خواستم ببینمش پنچ شنبه بود دوستم هم می خواست باهام بیاد اونم بت یکی از دوست پسراش میومد که لعنت بر من که کاش با خودم نمیبردمش ولی دیگه گذشته بود.
من عادت نداشتم زیاد ارایش کنم فقط یه خط چشم و یه رژ لب مات اما دوستم خیلی ازاد بود خیلی ارایش کرده بود من برام اهمیتی نداشت چون اگه اون منو می خواست باید همینجوری منو می خواست استرس کل بدنم و گرفته بود یخ کرده بودم همش پیش خودم می گفتم اگه از من خوشش نیاد چی؟؟؟!!!
رفتم سر قرار اومد با یه شاخه گل قشنگ هنوز نمی تونم حال اون روزمو توصیف کنم خوشحال بودم بخوام از چهرش بگم خیلی جذاب و خوشتیپ بود ولی از نظر چهره معمولی بود ولی من عاشق بودم اون و قشنگ ترین مرد میدونستم اونم گفت که از من خوشش اومده هوا خیلی سرد بود رفتیم نشستیم تو ماشینش دوستمم با دوست پسرش رفت قدم بزنن.همچی عالی گذشت اون روز گذشت هنوز پا بند اتقاداتم بودم وهیچ وقت در طول رابطمون پاشو از گلیمشدراز تر نکرد فقط دستای همو می گرفتیم.دیدار اول گذشت حالا دیگه هیچ بهونه ای برای قهر کردن نداشت خیالم راحت شده بود.ولی...
بچه ها من برم یه لیوان اب بخورم بقیشو میام می نویسم.
۱۸.۲k
۱۴ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.