حرفی به من بزن...
همیشه #خواب ها
از ارتفاع سادهلوحی خود پرت میشوند و میمیرند
من شبدر چهارپری را میبویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییدهست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پلههای کنجکاوی خود بالا خواهمرفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم میزند سلام
بگویم؟
حس میکنم که وقت گذشتهست
حس میکنم که «لحظه» سهم من از برگهای تاریخست
حس میکنم که میز فاصلهٔ کاذبیست در میان گیسوان
من و دستهای این غریبهٔ غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد
جز درک حس زندهبودن از تو چه میخواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه #پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم...
#فروغ_فرخزاد
#عشق #تنهایی
از ارتفاع سادهلوحی خود پرت میشوند و میمیرند
من شبدر چهارپری را میبویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییدهست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پلههای کنجکاوی خود بالا خواهمرفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم میزند سلام
بگویم؟
حس میکنم که وقت گذشتهست
حس میکنم که «لحظه» سهم من از برگهای تاریخست
حس میکنم که میز فاصلهٔ کاذبیست در میان گیسوان
من و دستهای این غریبهٔ غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد
جز درک حس زندهبودن از تو چه میخواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه #پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم...
#فروغ_فرخزاد
#عشق #تنهایی
۴.۸k
۱۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.