روزگار غیر باور پارت 7
روزگار غیر باور
پارت7
#همتا
که لباس مشکیه، اومد سمتم، قبل از اینکه حرف بزنه بهش گفتم:
ه: ببخشید و ممنونم ( تو فیلم ها دیده بودم اول مرده دختره رو از دست همه نجات میده بعد خودش بهش حمله میکنه برای همین بعد از گفتن حرفم سریع از کوچه خارج شدم و رفتم تو خیابون و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و سوار اتوبوس شدم).
#هیونجون
توی زندگیم برای اولین بار جون خودم رو برای نجات کسی به خطر انداختم. هه، فازم چی بود یهو قهرمان بازی درآوردم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم که ببینم کیه، اه منیجرم بود از صبحی تا الان بیش از ده بار بهم زنگ زده، جواب دادم:
هی: بله
من:کجایی تو؟
هی: بیرون
من:خوبه میدونی امروز ساعت 7 قرار بود برین پیش آقای یانگ
هی:مگه امروز روز استراحت نبود؟
من: از صبح تا الان استراحت کردی دیگه
هی: خیلی ممنون به خاطر اینکه انقدر به فکرین
من:بجایه اینکه تیکه بندازی، سریع بیا
هی:باشه
و قطع کردم، مثلا میخواستم بیام یه سری به خانم نام بزنم، خانم نام جای مادرم بود، و چون دوست نداشت مردم جای خونش رو بلد باشن به خاطر همین باید چهرم رو میپوشوندم، البته فرقی برای من نداره من بیشتر جاهایی که میرفتم چهره ی خودم رو میپوشوندم، رفتم سمت خونه خانم نام ، بعدا میرم اونجا، رسیدم به خونه مادرم، آیفن زدم و مادرم درو باز کرد اومدم تو خونه که خانم نام اومد استقبالم
نام: سلام پسرم،
هیو: سلام خانم نام، خوبی؟
نام: ممنون پسرم، خوبم تو خوبی؟ خوب غذا میخوری؟ چقدر لاغر شدی
هیو: آره، هم خوبم هم خوب غذا میخورم و چون رژیمم
نام: چجوری هم خوب غذا میخوری و هم رژیمی؟
هیو: دیگه دیگه
یه 20 دقیقه پیش خانم نام موندم و مجبور شدم برم چون باید میرفتم کمپانی
[الان هممون(یعنی اعضای گروه) تو خونه خودمون زندگی میکردیم اما بعضی اوقات مجبور بودیم داخل خونه ای که کمپانی بهمون داده بود بمونیم.] رسیدم به خونم.
رفتم تو و مستقیم رفتم سمت اتاقم و رفتم حموم. از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدمو(عکس میزارم) سوار ماشینم شدم و رفتم سمت کمپانی . رسیدم و قبل از اینکه پیاده شم یه ماسک زدم و بعد پیاده شدم و وارد کمپانی شدم و به سمت آسانسور رفتم سوار شدم و زدم طبقه آخر که دفتر آقای یانگ بود. نگاه ساعت کردم، دقیق 2 دقیقه مونده بود به 7 . آسانسور وایساد میخواستم از آسانسور بیام بیرون که دیدم...
اینم از پارت 7
یادتون نره نظراتتون رو کامنت کنید💗💗💖💖
پارت7
#همتا
که لباس مشکیه، اومد سمتم، قبل از اینکه حرف بزنه بهش گفتم:
ه: ببخشید و ممنونم ( تو فیلم ها دیده بودم اول مرده دختره رو از دست همه نجات میده بعد خودش بهش حمله میکنه برای همین بعد از گفتن حرفم سریع از کوچه خارج شدم و رفتم تو خیابون و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و سوار اتوبوس شدم).
#هیونجون
توی زندگیم برای اولین بار جون خودم رو برای نجات کسی به خطر انداختم. هه، فازم چی بود یهو قهرمان بازی درآوردم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم که ببینم کیه، اه منیجرم بود از صبحی تا الان بیش از ده بار بهم زنگ زده، جواب دادم:
هی: بله
من:کجایی تو؟
هی: بیرون
من:خوبه میدونی امروز ساعت 7 قرار بود برین پیش آقای یانگ
هی:مگه امروز روز استراحت نبود؟
من: از صبح تا الان استراحت کردی دیگه
هی: خیلی ممنون به خاطر اینکه انقدر به فکرین
من:بجایه اینکه تیکه بندازی، سریع بیا
هی:باشه
و قطع کردم، مثلا میخواستم بیام یه سری به خانم نام بزنم، خانم نام جای مادرم بود، و چون دوست نداشت مردم جای خونش رو بلد باشن به خاطر همین باید چهرم رو میپوشوندم، البته فرقی برای من نداره من بیشتر جاهایی که میرفتم چهره ی خودم رو میپوشوندم، رفتم سمت خونه خانم نام ، بعدا میرم اونجا، رسیدم به خونه مادرم، آیفن زدم و مادرم درو باز کرد اومدم تو خونه که خانم نام اومد استقبالم
نام: سلام پسرم،
هیو: سلام خانم نام، خوبی؟
نام: ممنون پسرم، خوبم تو خوبی؟ خوب غذا میخوری؟ چقدر لاغر شدی
هیو: آره، هم خوبم هم خوب غذا میخورم و چون رژیمم
نام: چجوری هم خوب غذا میخوری و هم رژیمی؟
هیو: دیگه دیگه
یه 20 دقیقه پیش خانم نام موندم و مجبور شدم برم چون باید میرفتم کمپانی
[الان هممون(یعنی اعضای گروه) تو خونه خودمون زندگی میکردیم اما بعضی اوقات مجبور بودیم داخل خونه ای که کمپانی بهمون داده بود بمونیم.] رسیدم به خونم.
رفتم تو و مستقیم رفتم سمت اتاقم و رفتم حموم. از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدمو(عکس میزارم) سوار ماشینم شدم و رفتم سمت کمپانی . رسیدم و قبل از اینکه پیاده شم یه ماسک زدم و بعد پیاده شدم و وارد کمپانی شدم و به سمت آسانسور رفتم سوار شدم و زدم طبقه آخر که دفتر آقای یانگ بود. نگاه ساعت کردم، دقیق 2 دقیقه مونده بود به 7 . آسانسور وایساد میخواستم از آسانسور بیام بیرون که دیدم...
اینم از پارت 7
یادتون نره نظراتتون رو کامنت کنید💗💗💖💖
۱۲.۵k
۲۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.