واقعیت پارت ده

انقدر گریه کرده بودم که دیگه جون نداشتم راه برم
توراه جولی و جین رو دیدم
حالم اصلا خوب نبود اما به راهم ادامه دادم
وقتی رسیدم خونه جولی برام یه ویس فرستاده بود

جولی من از جیسو متنفرم فقط بازیش دادم
صدای جین بود
نمیدونستم اگه جین یه روز بیوفته به پام چیکار کنم
رفتم بیرون
جین و دیدم داره از جولی خداظی میکنه رفتم دنبال جین
وقتی بر گشت سمتم زدم تو گوشش
_ازت متنفرمممم منو بازی دادی(با گریه)
صورت جین قرمز شده بود
_جیسو جیسو فکر بدی نکن
افتادم زمین و گریه میکردم
چطور خواهرم باید خوشبخت باشه اما من (خواهرش لیساست و دوست پسر لیسا کوکه و اصلا بهم خیانت نمیکنن)
جین دستمو گرفت
دستمو کشیدم گریه میکردم
جولی اومد سمتم
_جیسو خیلییی دو بهم زنی
_من چیکارت کردم ها؟
بلند شدم رفتم سمت خونه درو کوبیدم لیسا باز کرد کوکم بود با گریه رفتم اتاقم
_جیسووو جیسووو درو باز کن چی شده
درو باز کردم
_چی شده
_جین
_خب
_ازش متنفرم
کوک بهم گفت
_جین؟مگه دوست دختر نداره ؟اون دوستمه
_اون منو فریب داد
_گولت زد نمیدونستی دوست دختر داره
_دوست دخترش دوسته منه
یهو یکی درو زد
لیسا دویید سمت در درو باز کرد
جین بود
_میشه جیسو رو ببینم
_نه ولی کوک رو میتونی
_کوک ؟
_اره
_خب اونو میتونم ببینم

کوک اومد
_باز چه گندی زدی
با چشای اشکی از اتاقم اومد بیرون
رو مبل نشستم
جین منو دید
_جولی اون منو وادار میکنه با جیسو بهم بزنم
_دروغ نگو همین الان خودشو میکشه جیسو ها
این پارت طولانیه