پارت۸ تصادف خواطره انگیز فن فیک واندی
زین :جنیفر گفتم از منو امیلی دور باش
جنیفر:چرا عشقم
زین:اون روی منو بالا نیار
زین رو کرد به من دستمو گرفت:چیزی شده نفسم کاریت که نکرد
من :اینو یا همین الان از اینجا میبری یا من یه کاری دستش میدم
زین به جنیفر گفت بره
زین بغلم کرد:ارآم باش عشق کوچولوم هیچکاری نمی تونه بکنه
من:زین برو
رفتیم با دخترا توی خونه ما
مامانم:دخترا من باید برم ایرلند چون مامانم مریضه امیلی تو توی خونه تنهایی مواظب خودت باش
من:باشه مامانم باعجله رفت دخترا هم رفتن خونشون
رفتم دوش بگیرم حولمو روی تخت جا گزاشتم حواسم نبود داد زدم
:یکی حوله یمنو از روی تخت میده یه دستی حولمو بم داد
بعد از خشک کردن و پوشیدن لباسام اومد بیرون
با خودم گفتم برم پیش مامانم توی اتاقش یادم اومد مامانم رفته ایرلند
صبرکن پس کی حو له رو بهم داد یه شمشیر از توی وسایل شمشیر بازی بابام برداشتم همه ی اتاقا رو گشتم دیدم یه دختری توی سالنه شمشیر رو گذاشتم گوشه ی گلو از پشت
من:تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی ؟چطور اومدی تو؟
لی لی:به نام خدا لی لی هستم .اومدم پیشت تنها نباشی،میدونم مامانت کلید رآ کجا میزاره
من:دیوونه ترسیدم
لی لی :خندید اره دیگه ترسم داره
من :شیرینی می خوری
لی لی:نه عشقم
یه دفعه ونسا از دستشویی اومد بیرون:ولی من میخوام
من:تو هم اومدی
ونسا:اره
من:باشه
نشسته بودیم
من:راستی شما چطوری از لیام و نایل جداشدید؟
لی لی:خوب راستش گوشی لیام زنگ خورد رفته بود حموم منم جواب دادم یه دختری بود
جنیفر:سلام لیام میگم اگه میتونی امشب بیا پیشم عشقم
هیچی نگفتم و فقط گوشی رو قط کردم و بعدش کلی دعوا کردم باهاش
ونسا:خوب مال من جالب تره چون من با چشای خودم دیدمشون
من:ولش قدر مونو نمی دونن بهتر از ما گیرشون نمیاد
لی لی:امیلی تو منو بخواطر خودم دوست داری
من:خوب نه اخلاق پاری نه پول بجز خود خولت چی میمونه؟پس در نتیجه خودت
لی لیبا بالشت زد تو سرم
من:به اون دوتا هم میگم بیان
زنگ زدم به میشل و ملیسا دوتا شون اومدن
یه دفعه یه صدای اهنگ از بیرون اومد ما پنجره رو باز کردیم
لیامپایین وایساده بود
من:سوژه ی امسال رو پیدا کردم
داشتن واسمون اهنگ I should have kissed you رو میخوندن
بعدش هری ضحور کرد بعدش زین بعدش نایل بعدش لویی
من:خوب اوضاع وخیم شد بریم جمعشون کنیم وگرنه همسایه ها مارو به چوخ میدن
لی لی:منم میتاییدم
ملیسا:معلومه اینا یه چیزی زدن
میشل:گل کشیدن گل
من:دخترا دارید شکست نفسی میکنید اینا باهم کوکایین کشیدن
ونسا:نه خیرم هرویین
من:حالمو بهم زدین بدوید
رفتیم دم در اهنگو قط کردم
من: خیلی خوب مزخرفا برید خونه هاتون
پایان
جنیفر:چرا عشقم
زین:اون روی منو بالا نیار
زین رو کرد به من دستمو گرفت:چیزی شده نفسم کاریت که نکرد
من :اینو یا همین الان از اینجا میبری یا من یه کاری دستش میدم
زین به جنیفر گفت بره
زین بغلم کرد:ارآم باش عشق کوچولوم هیچکاری نمی تونه بکنه
من:زین برو
رفتیم با دخترا توی خونه ما
مامانم:دخترا من باید برم ایرلند چون مامانم مریضه امیلی تو توی خونه تنهایی مواظب خودت باش
من:باشه مامانم باعجله رفت دخترا هم رفتن خونشون
رفتم دوش بگیرم حولمو روی تخت جا گزاشتم حواسم نبود داد زدم
:یکی حوله یمنو از روی تخت میده یه دستی حولمو بم داد
بعد از خشک کردن و پوشیدن لباسام اومد بیرون
با خودم گفتم برم پیش مامانم توی اتاقش یادم اومد مامانم رفته ایرلند
صبرکن پس کی حو له رو بهم داد یه شمشیر از توی وسایل شمشیر بازی بابام برداشتم همه ی اتاقا رو گشتم دیدم یه دختری توی سالنه شمشیر رو گذاشتم گوشه ی گلو از پشت
من:تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی ؟چطور اومدی تو؟
لی لی:به نام خدا لی لی هستم .اومدم پیشت تنها نباشی،میدونم مامانت کلید رآ کجا میزاره
من:دیوونه ترسیدم
لی لی :خندید اره دیگه ترسم داره
من :شیرینی می خوری
لی لی:نه عشقم
یه دفعه ونسا از دستشویی اومد بیرون:ولی من میخوام
من:تو هم اومدی
ونسا:اره
من:باشه
نشسته بودیم
من:راستی شما چطوری از لیام و نایل جداشدید؟
لی لی:خوب راستش گوشی لیام زنگ خورد رفته بود حموم منم جواب دادم یه دختری بود
جنیفر:سلام لیام میگم اگه میتونی امشب بیا پیشم عشقم
هیچی نگفتم و فقط گوشی رو قط کردم و بعدش کلی دعوا کردم باهاش
ونسا:خوب مال من جالب تره چون من با چشای خودم دیدمشون
من:ولش قدر مونو نمی دونن بهتر از ما گیرشون نمیاد
لی لی:امیلی تو منو بخواطر خودم دوست داری
من:خوب نه اخلاق پاری نه پول بجز خود خولت چی میمونه؟پس در نتیجه خودت
لی لیبا بالشت زد تو سرم
من:به اون دوتا هم میگم بیان
زنگ زدم به میشل و ملیسا دوتا شون اومدن
یه دفعه یه صدای اهنگ از بیرون اومد ما پنجره رو باز کردیم
لیامپایین وایساده بود
من:سوژه ی امسال رو پیدا کردم
داشتن واسمون اهنگ I should have kissed you رو میخوندن
بعدش هری ضحور کرد بعدش زین بعدش نایل بعدش لویی
من:خوب اوضاع وخیم شد بریم جمعشون کنیم وگرنه همسایه ها مارو به چوخ میدن
لی لی:منم میتاییدم
ملیسا:معلومه اینا یه چیزی زدن
میشل:گل کشیدن گل
من:دخترا دارید شکست نفسی میکنید اینا باهم کوکایین کشیدن
ونسا:نه خیرم هرویین
من:حالمو بهم زدین بدوید
رفتیم دم در اهنگو قط کردم
من: خیلی خوب مزخرفا برید خونه هاتون
پایان
۵.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.