فن فیک کد خودکشی "پارت ۶"
ا.ت:قول میدی هیچوقت از پیشم نری؟ می ترسم یه روزی تنهام بزاری . من فقط تورو دارم اگر تو هم از پیشم بری من خیلی تنها میشم
دستهاش و روی گونه هام کشید
و با ملایمت بوسه ای روی پیشونیم گذاشت
یونگی: قول میدم تا اخرین روز زندگیم پیشت باشم ، قول میدم ا.ت ... خودت میدونی سرم بره قولم نمیره ، اما به نظرت چرا من هیچ دوست دختری ندارم؟
گفتم: چون خیلی بی عرضه ای و همشون رو با بدرفتاری کردن میپرونی
یونگی: نخیرم ، به خاطر اینکه میخوام تمام وقتم رو به تو اختصاص بدم . نمیخوام حتی یه دقیقه از تایمی که مخصوص توئه رو یه نفر دیگه ازم بگیره
+یااا ولی ...
-هیسس هنوز حرفام تموم نشده ، یادت باشه تو ام حق نداری هیچکی رو وارد زندگیمون بکنی از الان بگم . نمیخوام یه عوضی خواهرم و ازم بگیره
بلند خندیدم و با دست زدم به بازوش . وسطای خندیدنم بریده بریده گفتم: تو .. خیلی کیوتی ..
گوشیش و توی دستاش گرفت
یونگی:خب اون شماره رو بده ، با این یارو حرف بزنم ببینم یه خوشگل پسر میخواد که مدلشون بشه یا نه؟ البته از خداشونم باشه که من بخوام براشون کار کنم ولی نظر اونام مهمه
*یک سال بعد*
انتخاب سختی بود ، نگاهی به دختر روبروم انداختم و نگاهی به سینی طلایی رنگ توی دستش
ا.ت : واقعا نمیدونم کدومشون و انتخاب کنم همه شون خوشگلن
دختر: خانمِ مین خواهش میکنم یکی انتخاب کنید . نیم ساعته که من این سینی پر از انگشتر و جلوی شما نگه داشتم ، واقعا سنگینه
چشمم به حلقه طلای اون وسط که وسطش یه الماس بزرگ بود افتاد . گفتم: همون و میخواممم
انگشتر و برداشتم و توی انگشت سومم انداختم .
دختر: خانم فقد ، قیمت این انگشتر صد میلیون وون هستش . فکر کنم برادرتون زیاد خوشحال نشن اگر بفهمن یه انگشتر با این قیمت رو گم کردید درسته؟
ا.ت:گمش نمیکنم . بهتره دیگه بری عزیزم!
تعظیمی کرد و رفت
این انگشتر ، کمترین قیمت رو بین بقیه انگشتر ها داشت
گیره سر طلاییم رو هم توی موهام فیکس کردم و از پله های شرکت بالا رفتم ، در و باز کردم و روی صندلی خودم نشستم . همه دور یک میز مستطیلی شکل جمع شده بودن
مرد روبروم : امروز همه ی سهامدار ها اینجا جمع شدن تا درمورد این کمپانی ، یعنی کمپانی تولید لباسه هانجا با شما صحبت کنن ، نظرتون درمورد همکاری چیه ؟ ما مواد رو تامین میکنیم شما تولید کنید
گفتم: نه از پیشنهادتون خوشم نیومد ، بعدی
مرد بغلیش با تک سرفه ای شروع به حرف زدن کرد: خوشبختانه شرکت تازه تاسیس شما ، با شانس خوبی که شما داشتید تونسته پرفروش ترین مارک در دنیا باشه
پوزخند زدم ، خیلی خوشحال میشدم وقتی یه نفر درمورد موفقیت هام حرف میزد
گفتم: ادامه بده!
مرد: شرکت هانجا داره با شرکت های زارا و گوچی رقابت میکنه . با تحقیقاتی که انجام دادیم فهمیدیم که طرح های جدید لباس تولید شده ، زیاد خریدار ندارن و دلیل این میتونه تغییر کردن طراح لباس باشه . نمیخواید فکری به حالش بکنید؟
تلفن رو از روی میزم برداشتم و به یکی از خدمه ها زنگ زدم : همین الان اون طراح جدید رو اخراج کن . به یکی از طراح های شرکت دیور درخواست کار با حقوق 10 برابر بده و به شرکت دعوتش کن
--
سالن سهامدار هارو ترک کردم و به سمت اتاق عکس برداری رفتم . کی فکرش و میکرد منی که صاحب یه خونه ۲۰ متری بودم الان بزرگترین و معروف ترین شرکت تولید لباس دنیا رو داشته باشم؟ با خواننده های معروف و زیادی قرارداد بسته بودم و اونها ام مارک لباسم رو تبلیغ میکردن و همین باعث میشد که هروقت کسی حرف "ه" رو بشنوه یاد اسم شرکت من ، یعنی هانجا بی افته
رمز در اتاق عکس برداری رو زدم و وارد اتاق شدم
یونگی زیر دست یکی از میکاپر ها بود و 30 نفر دیگه از جمله عکاس ها مشغول درست کردن صحنه عکس برداری بودن
یونگی: ا.ت اومدی؟
اوهومی گفتم و به سمتش رفتم ، دستم رو روی شونه اش گذاشتم و لبخند زدم
میکاپر گریم چشمهاش رو تموم کرد و بعد رفت عقب
میکاپر : من کارم تموم شد ، اجازه دارم برم خانم مین؟
ا.ت :اومم اره برو
تعظیم کرد و از اتاق خارج شد
یونگی: خب کارمون و شروع بکنیم؟
خواست بلند شه که دستم که روی شونه اش بود رو فشار دادم
ا.ت: بشین
باشه ای گفت و متعجب نشست سرجاش
صندلی روبروییش رو نزدیکتر کشیدم و نشستم
ا.ت: میدونی که الان همه تو هر گوشه ای از دنیا میشناسنت و میدونن چقدر جذابی ، اینا به کنار .. خیلیا دوستت دارن ! پس بهتره از تنهایی در بیای هومم؟
یونگی: من به کسی نیاز ندارم چون نه وقتش و دارم نه حوصله شو
ا.ت: بیا اون قول لعنتی رو فراموش کنیم داری از دهه ۲۰ سالگی خارج میشی ، فکر کنم خودم باید دست به کار بشم
یونگی:اگر خیلی چیز مهمیه چرا خودت دوست پسر نداری؟
ا.ت:چون من نیازی بهش ندارم
یونگی:پس منم ندارم
+تو داری
-نه خیر ندارم
داد زدم : دارییی ، بفهم .. نیاز داری!
---
دستهاش و روی گونه هام کشید
و با ملایمت بوسه ای روی پیشونیم گذاشت
یونگی: قول میدم تا اخرین روز زندگیم پیشت باشم ، قول میدم ا.ت ... خودت میدونی سرم بره قولم نمیره ، اما به نظرت چرا من هیچ دوست دختری ندارم؟
گفتم: چون خیلی بی عرضه ای و همشون رو با بدرفتاری کردن میپرونی
یونگی: نخیرم ، به خاطر اینکه میخوام تمام وقتم رو به تو اختصاص بدم . نمیخوام حتی یه دقیقه از تایمی که مخصوص توئه رو یه نفر دیگه ازم بگیره
+یااا ولی ...
-هیسس هنوز حرفام تموم نشده ، یادت باشه تو ام حق نداری هیچکی رو وارد زندگیمون بکنی از الان بگم . نمیخوام یه عوضی خواهرم و ازم بگیره
بلند خندیدم و با دست زدم به بازوش . وسطای خندیدنم بریده بریده گفتم: تو .. خیلی کیوتی ..
گوشیش و توی دستاش گرفت
یونگی:خب اون شماره رو بده ، با این یارو حرف بزنم ببینم یه خوشگل پسر میخواد که مدلشون بشه یا نه؟ البته از خداشونم باشه که من بخوام براشون کار کنم ولی نظر اونام مهمه
*یک سال بعد*
انتخاب سختی بود ، نگاهی به دختر روبروم انداختم و نگاهی به سینی طلایی رنگ توی دستش
ا.ت : واقعا نمیدونم کدومشون و انتخاب کنم همه شون خوشگلن
دختر: خانمِ مین خواهش میکنم یکی انتخاب کنید . نیم ساعته که من این سینی پر از انگشتر و جلوی شما نگه داشتم ، واقعا سنگینه
چشمم به حلقه طلای اون وسط که وسطش یه الماس بزرگ بود افتاد . گفتم: همون و میخواممم
انگشتر و برداشتم و توی انگشت سومم انداختم .
دختر: خانم فقد ، قیمت این انگشتر صد میلیون وون هستش . فکر کنم برادرتون زیاد خوشحال نشن اگر بفهمن یه انگشتر با این قیمت رو گم کردید درسته؟
ا.ت:گمش نمیکنم . بهتره دیگه بری عزیزم!
تعظیمی کرد و رفت
این انگشتر ، کمترین قیمت رو بین بقیه انگشتر ها داشت
گیره سر طلاییم رو هم توی موهام فیکس کردم و از پله های شرکت بالا رفتم ، در و باز کردم و روی صندلی خودم نشستم . همه دور یک میز مستطیلی شکل جمع شده بودن
مرد روبروم : امروز همه ی سهامدار ها اینجا جمع شدن تا درمورد این کمپانی ، یعنی کمپانی تولید لباسه هانجا با شما صحبت کنن ، نظرتون درمورد همکاری چیه ؟ ما مواد رو تامین میکنیم شما تولید کنید
گفتم: نه از پیشنهادتون خوشم نیومد ، بعدی
مرد بغلیش با تک سرفه ای شروع به حرف زدن کرد: خوشبختانه شرکت تازه تاسیس شما ، با شانس خوبی که شما داشتید تونسته پرفروش ترین مارک در دنیا باشه
پوزخند زدم ، خیلی خوشحال میشدم وقتی یه نفر درمورد موفقیت هام حرف میزد
گفتم: ادامه بده!
مرد: شرکت هانجا داره با شرکت های زارا و گوچی رقابت میکنه . با تحقیقاتی که انجام دادیم فهمیدیم که طرح های جدید لباس تولید شده ، زیاد خریدار ندارن و دلیل این میتونه تغییر کردن طراح لباس باشه . نمیخواید فکری به حالش بکنید؟
تلفن رو از روی میزم برداشتم و به یکی از خدمه ها زنگ زدم : همین الان اون طراح جدید رو اخراج کن . به یکی از طراح های شرکت دیور درخواست کار با حقوق 10 برابر بده و به شرکت دعوتش کن
--
سالن سهامدار هارو ترک کردم و به سمت اتاق عکس برداری رفتم . کی فکرش و میکرد منی که صاحب یه خونه ۲۰ متری بودم الان بزرگترین و معروف ترین شرکت تولید لباس دنیا رو داشته باشم؟ با خواننده های معروف و زیادی قرارداد بسته بودم و اونها ام مارک لباسم رو تبلیغ میکردن و همین باعث میشد که هروقت کسی حرف "ه" رو بشنوه یاد اسم شرکت من ، یعنی هانجا بی افته
رمز در اتاق عکس برداری رو زدم و وارد اتاق شدم
یونگی زیر دست یکی از میکاپر ها بود و 30 نفر دیگه از جمله عکاس ها مشغول درست کردن صحنه عکس برداری بودن
یونگی: ا.ت اومدی؟
اوهومی گفتم و به سمتش رفتم ، دستم رو روی شونه اش گذاشتم و لبخند زدم
میکاپر گریم چشمهاش رو تموم کرد و بعد رفت عقب
میکاپر : من کارم تموم شد ، اجازه دارم برم خانم مین؟
ا.ت :اومم اره برو
تعظیم کرد و از اتاق خارج شد
یونگی: خب کارمون و شروع بکنیم؟
خواست بلند شه که دستم که روی شونه اش بود رو فشار دادم
ا.ت: بشین
باشه ای گفت و متعجب نشست سرجاش
صندلی روبروییش رو نزدیکتر کشیدم و نشستم
ا.ت: میدونی که الان همه تو هر گوشه ای از دنیا میشناسنت و میدونن چقدر جذابی ، اینا به کنار .. خیلیا دوستت دارن ! پس بهتره از تنهایی در بیای هومم؟
یونگی: من به کسی نیاز ندارم چون نه وقتش و دارم نه حوصله شو
ا.ت: بیا اون قول لعنتی رو فراموش کنیم داری از دهه ۲۰ سالگی خارج میشی ، فکر کنم خودم باید دست به کار بشم
یونگی:اگر خیلی چیز مهمیه چرا خودت دوست پسر نداری؟
ا.ت:چون من نیازی بهش ندارم
یونگی:پس منم ندارم
+تو داری
-نه خیر ندارم
داد زدم : دارییی ، بفهم .. نیاز داری!
---
۲۵.۵k
۰۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.