🦋گیسوی شب🦋
🦋گیسوی شب🦋
# پارت صد وشانزده ...
گیسو:
با حس خوبی ازخواب بیدارشدم جام خیلی راحت بود با لذت نفس عمیقی کشیدم
بوی عطر آریا تو شامم پیچید چشامو باز کردم تو تخت آریا بودم تند از جا پریدم حتما خیلی وقته خوابیدم ساعت رو نگاه کردم دوازده ظهر بود لباسمو مرتب کردم واز اتاق اومدم بیرون کسی توسالن نبود رفتم پایین زن عمو داشت TVمی دید
- زن عمو
برگشت وبا دیدنم گفت : خوبی دخترم بیا اینجا
- خوبی گیسو
برگشتم آنا رو نگاه کردم وگفتم : ببخشید من انگار...
زن عمو : چی میگی دخترم بیا اینجا مامانت اومده بود اینجا گفتیم کتاب می خونی مجبور شدیم دروغ بگیم خوبی عزیزم
- خوبم
با صدای در همه برگشتیم سمت در آریا بود نگام کرد وگفت : بهتری
زن عمو : الان اومده پایین بیا بنشین عزیزم برات ماهی شکم پردرست کردم می دونم دوست داری یکم بخوری رنگ روت بازشه بیا عزیزم
نشستم رو کاناپه کنارش آریا هم نشست وگفت : کمرت بهتر شده ؟
- کمرم ...اها آره ...سرم خیلی گیج می رفت خوبم
انا : بیا عزیزم برات آب انار گرفتیم ...
لیوان آب انار رو گذاشت مقابلم یکی هم داد به آریا وخودشم کنارش نشست وگفت : کجا رفتی داداش نگران بودیم برای گیسو
متعجب گفتم : من؟!
زن عمو وآنا اریا رو نگاه کردن آروم گفت : فشارت پایین بود من نباید می رفتم ولی ...
سکوت کرد زن عمو گفت : ولی خب تا مطمئن نشد خوبی نرفت یخ بودی عزیزم بعد بهتر شدی
آنا: انگار کمبود خواب داشتی
- اره تا صبح بیدار بودم
آریا نگام کرد وگفت : بهتره انقد دیگران رو نگران نکنی
سرمو پایین انداختم زن عمو بلند شد وگفت : من برم یه سری به نهارم بزنم
آنا : بریم اونور مامانت نگرانه
آنا رو نگاه کردم چه راحت باهمه کنار اومده بود
- آره بریم فقط کفشام نیست
آنا: اینجاست تو جا کفشی عزیزم
آریا : مامان گفته گیسو نهار اینجاست
چقدر آریا امروز عجیب شده مهربون ودیگه غرورش رو نمی دیدم
آریا : آنا بهتره به زن عمو بگی گیسو اینجا می مونه
آنا : الان میرم میگم گلینم بیارم
آریا چیزی نگفت بلند شد ورفت بالا تو اتاقش آنا هم رفت بلند شدم ورفتم کنار پنجره اوه اوه مامان داشت میومد اینور نمی دونم چرا هول کردم وبرگشتم که محکم خوردم به چیزی که اون چیزم آریا بود متعجب گفت : چی دیدی
دستشو رو قفسه ای سینه اش گذاشت
- مامانم داره میاد
آریا سوالی نگام کرد وگفت : خوب بیاد
خندش گرفته بود برگشت ونشست رو مبل پیرهنش رو عوض کرده بود یه پیرهن مشکی پوشیده بود که خیلی بهش میومد در زدن وزن عمو رفت سمت دروبه زور مامان رو آورد تو خونه مامان با دیدنم گفت : امروز از اینجا دل نمی کنی دخترم
نمی دونستم چی بگم آریا یکم اخم داشت چرا امروز همع چی عجیب بود
# پارت صد وشانزده ...
گیسو:
با حس خوبی ازخواب بیدارشدم جام خیلی راحت بود با لذت نفس عمیقی کشیدم
بوی عطر آریا تو شامم پیچید چشامو باز کردم تو تخت آریا بودم تند از جا پریدم حتما خیلی وقته خوابیدم ساعت رو نگاه کردم دوازده ظهر بود لباسمو مرتب کردم واز اتاق اومدم بیرون کسی توسالن نبود رفتم پایین زن عمو داشت TVمی دید
- زن عمو
برگشت وبا دیدنم گفت : خوبی دخترم بیا اینجا
- خوبی گیسو
برگشتم آنا رو نگاه کردم وگفتم : ببخشید من انگار...
زن عمو : چی میگی دخترم بیا اینجا مامانت اومده بود اینجا گفتیم کتاب می خونی مجبور شدیم دروغ بگیم خوبی عزیزم
- خوبم
با صدای در همه برگشتیم سمت در آریا بود نگام کرد وگفت : بهتری
زن عمو : الان اومده پایین بیا بنشین عزیزم برات ماهی شکم پردرست کردم می دونم دوست داری یکم بخوری رنگ روت بازشه بیا عزیزم
نشستم رو کاناپه کنارش آریا هم نشست وگفت : کمرت بهتر شده ؟
- کمرم ...اها آره ...سرم خیلی گیج می رفت خوبم
انا : بیا عزیزم برات آب انار گرفتیم ...
لیوان آب انار رو گذاشت مقابلم یکی هم داد به آریا وخودشم کنارش نشست وگفت : کجا رفتی داداش نگران بودیم برای گیسو
متعجب گفتم : من؟!
زن عمو وآنا اریا رو نگاه کردن آروم گفت : فشارت پایین بود من نباید می رفتم ولی ...
سکوت کرد زن عمو گفت : ولی خب تا مطمئن نشد خوبی نرفت یخ بودی عزیزم بعد بهتر شدی
آنا: انگار کمبود خواب داشتی
- اره تا صبح بیدار بودم
آریا نگام کرد وگفت : بهتره انقد دیگران رو نگران نکنی
سرمو پایین انداختم زن عمو بلند شد وگفت : من برم یه سری به نهارم بزنم
آنا : بریم اونور مامانت نگرانه
آنا رو نگاه کردم چه راحت باهمه کنار اومده بود
- آره بریم فقط کفشام نیست
آنا: اینجاست تو جا کفشی عزیزم
آریا : مامان گفته گیسو نهار اینجاست
چقدر آریا امروز عجیب شده مهربون ودیگه غرورش رو نمی دیدم
آریا : آنا بهتره به زن عمو بگی گیسو اینجا می مونه
آنا : الان میرم میگم گلینم بیارم
آریا چیزی نگفت بلند شد ورفت بالا تو اتاقش آنا هم رفت بلند شدم ورفتم کنار پنجره اوه اوه مامان داشت میومد اینور نمی دونم چرا هول کردم وبرگشتم که محکم خوردم به چیزی که اون چیزم آریا بود متعجب گفت : چی دیدی
دستشو رو قفسه ای سینه اش گذاشت
- مامانم داره میاد
آریا سوالی نگام کرد وگفت : خوب بیاد
خندش گرفته بود برگشت ونشست رو مبل پیرهنش رو عوض کرده بود یه پیرهن مشکی پوشیده بود که خیلی بهش میومد در زدن وزن عمو رفت سمت دروبه زور مامان رو آورد تو خونه مامان با دیدنم گفت : امروز از اینجا دل نمی کنی دخترم
نمی دونستم چی بگم آریا یکم اخم داشت چرا امروز همع چی عجیب بود
۱۵.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.