🦋گیسوی شب🦋
🦋گیسوی شب🦋
# پارت هفدهم
گیسو:
نمی دونستم چی بگم آریا یکم اخم داشت چرا امروز همع چی عجیب بود
- من ...اوممم داشتیم ...
زن عمو : گیسو با آنا سرگرم بوده بیا بنشین
مامان : نه دیگه برم اومدم ببینم این وروجک سالمه یا نه
آریا خندش گرفته بود ولی زود خندش رو خورد از خود راضی
مامان دیگه نموند ورفت زن عمو داشت سالاددرست می کرد رفتم کنارش تو آشپزخونه وگفتم : منم کمک کنم زن عمو
زن عمو مهربون نگام کرد وگفت : نه عزیزم برو ...
با صدای در وصدای عمو برگشتم که گفت : می بینی آقا جون لج کرده وقتی من نخوام چیزی بشه اون اسرار می کنه به اون کار چند بارگفتم الانم میگم که این کار شدنی نیست گلین عروس این خونه نمیشه ..
مات ومتحیر عمو رو نگاه می کردم نمی تونستم خوب نفس بکشم داشتم تو ذهنم حرفاشو مرور می کردم ..گلین ...عروس این خونه ...عموراضی نبود ...عمو یه
دونه پسر داشت ...یخ کردم
*********
# گیسو
آریا: نگاهم به گیسو بود که خشکش زده بود بلند شدم برم طرفش تند دوید واز خونه زد بیرون همه شوکه جای خالی گیسو رو نگاه می کردن
مامان: ای وای ...
رفتم طرف در بابا گفت : کجا؟
برگشتم نگاش کردم ودر رو باز کردم وزدم بیرون گیسو داشت میرفت طرف درخت ها منم پشت سرش می رفتم با اون حالی که صبح داشت الان این حالش اصلا خوب نبود رفت تا آخر باغوونشست پشت یه درخت آروم رفتم کنارش سرشو بلند کرد ونگام کرد با خشم نگام کرد وگفت : از اول می گفتی خواهرمو دوست داری
- گوش کن گیسو ..
جیغ زد : گوش نمیدم ...دیگه هیچی نگو...نمیخوام بشنوم
- گیسو ...
بلند شد ومقابلم ایستاد وگفت : فکر کردم ...
یهو لال شد ودیگه چیزی نگفت تو چشام نگاه کرد ورفت عقب
- مبارکت باشه
- گوش بده گیسو اشتباه می کنی ...تو آروم باش تا حرف بزنم ..من اصلا ...
- آریا...
با صدای بابا سکوت کردم اخم کرد وگفت : اینجا چیکار می کنی ...
با اخم گیسو رو نگاه کرد وگفت : این چه وضعشه دختر ...برو مادرت صدات می کنه
- بابا من باید با گیسو...
بابا : حرفی نیست که بگی ...از اولم گفتم من راضی نیستم
برگشتم گیسو رو نگاه کردم چشاش پر اشک بود روشو برگردوند ورفت پای برهنه تو این سرما امشب باز حالش بد نشه
- آریا من فکر کردم تو خوب وبد رو ...
با اخم بایا رو نگاه کردم وگفتم : همونطور که برای من همیشه تصمیم گرفتید واین شد زندگیم اینم روش نه گلین نه هیچ کس دیگه هیچ دختری وارد زندگی من نمیشه ...
اینو گفتم واز کنارش گذشتم خبری از گیسو نبود نمی دونم چرا اینقدره نگرانش بودم برگشتم خونه ویا راست رفتم اتاقم ودر رو قفل کردم هر چقدر مامان صدام زد جوابشو ندادم پر بودم وحتا نفس کشیدن برام سخت بود ولی نه فکرم کار می کرد نه قلبم وحسم احساسم
# پارت هفدهم
گیسو:
نمی دونستم چی بگم آریا یکم اخم داشت چرا امروز همع چی عجیب بود
- من ...اوممم داشتیم ...
زن عمو : گیسو با آنا سرگرم بوده بیا بنشین
مامان : نه دیگه برم اومدم ببینم این وروجک سالمه یا نه
آریا خندش گرفته بود ولی زود خندش رو خورد از خود راضی
مامان دیگه نموند ورفت زن عمو داشت سالاددرست می کرد رفتم کنارش تو آشپزخونه وگفتم : منم کمک کنم زن عمو
زن عمو مهربون نگام کرد وگفت : نه عزیزم برو ...
با صدای در وصدای عمو برگشتم که گفت : می بینی آقا جون لج کرده وقتی من نخوام چیزی بشه اون اسرار می کنه به اون کار چند بارگفتم الانم میگم که این کار شدنی نیست گلین عروس این خونه نمیشه ..
مات ومتحیر عمو رو نگاه می کردم نمی تونستم خوب نفس بکشم داشتم تو ذهنم حرفاشو مرور می کردم ..گلین ...عروس این خونه ...عموراضی نبود ...عمو یه
دونه پسر داشت ...یخ کردم
*********
# گیسو
آریا: نگاهم به گیسو بود که خشکش زده بود بلند شدم برم طرفش تند دوید واز خونه زد بیرون همه شوکه جای خالی گیسو رو نگاه می کردن
مامان: ای وای ...
رفتم طرف در بابا گفت : کجا؟
برگشتم نگاش کردم ودر رو باز کردم وزدم بیرون گیسو داشت میرفت طرف درخت ها منم پشت سرش می رفتم با اون حالی که صبح داشت الان این حالش اصلا خوب نبود رفت تا آخر باغوونشست پشت یه درخت آروم رفتم کنارش سرشو بلند کرد ونگام کرد با خشم نگام کرد وگفت : از اول می گفتی خواهرمو دوست داری
- گوش کن گیسو ..
جیغ زد : گوش نمیدم ...دیگه هیچی نگو...نمیخوام بشنوم
- گیسو ...
بلند شد ومقابلم ایستاد وگفت : فکر کردم ...
یهو لال شد ودیگه چیزی نگفت تو چشام نگاه کرد ورفت عقب
- مبارکت باشه
- گوش بده گیسو اشتباه می کنی ...تو آروم باش تا حرف بزنم ..من اصلا ...
- آریا...
با صدای بابا سکوت کردم اخم کرد وگفت : اینجا چیکار می کنی ...
با اخم گیسو رو نگاه کرد وگفت : این چه وضعشه دختر ...برو مادرت صدات می کنه
- بابا من باید با گیسو...
بابا : حرفی نیست که بگی ...از اولم گفتم من راضی نیستم
برگشتم گیسو رو نگاه کردم چشاش پر اشک بود روشو برگردوند ورفت پای برهنه تو این سرما امشب باز حالش بد نشه
- آریا من فکر کردم تو خوب وبد رو ...
با اخم بایا رو نگاه کردم وگفتم : همونطور که برای من همیشه تصمیم گرفتید واین شد زندگیم اینم روش نه گلین نه هیچ کس دیگه هیچ دختری وارد زندگی من نمیشه ...
اینو گفتم واز کنارش گذشتم خبری از گیسو نبود نمی دونم چرا اینقدره نگرانش بودم برگشتم خونه ویا راست رفتم اتاقم ودر رو قفل کردم هر چقدر مامان صدام زد جوابشو ندادم پر بودم وحتا نفس کشیدن برام سخت بود ولی نه فکرم کار می کرد نه قلبم وحسم احساسم
۲۳.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.