🦋گیسوی شب🦋
🦋گیسوی شب🦋
# پارت صد وسی هشت
گیسو:
من چقدر خنگ بودم نفهمیدم این دختره به آریا چشم داره نگاهشو اصلا از رو آریا برنمی داشت لعنتی آریا هم یه تیشرت سبز وشلوار اسلش مشکی پوشیده بود رنگ سبز خیلی بهش میومد
- خوبی
نگاش کردم وگفتم : آره
خندش گرفت وگفت : پس چرا انقدر ضایع منو نگاه می کنی
- چی؟
آریا: عجب گیری افتادیم یاشار اینا نمیان تا آخر شب دوست داری بریم پیششون
از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم ولی جلو خودمو گرفتم و زود گفتم : آره نمی خوام اینو ببینم
- پس آماده شو
بلند شدم ورفتم اتاقم یه تیپ خوشگل زدم یکمم آرایش کردم واومدم بیرون روشنک با لبخند گفت : میری بیرون ؟
- اره
روشنک متعجب گفت : تنها
- با من میاد
برگشتم پشت سرم از پله ها اومد پایین چه تیپی هم زده بود بوی عطر خوش بوش زودتر از خودش پیچید تو سالن فروغ به ما نزدیک شد ونگاهی به آریا انداخت وگفت : هوووم چه بوی خوبی ما رو تنها میزاری
متعجب نگاش کردم آریا اومد کنار من وگفت : شما هم مارو تنها گذاشتید
فروغ : میتونی ماشین منو ببری آقای دکتر
آریا نگاش کرد بعد آروم گفت : ممنونم خودم ماشین دارم بریم گیسو
باهاش هم قدم شدم دستمو گرفت جا خوردم ولی چیزی نگفتم وقتی رفتیم تو پارکینگ دستمو کشیدم وگفتم : دستمو شکوندی
نگام کرد وگفت : هان
متعجب نگاش کردم وگفتم : میگم دستمو شکوندی
نگام کرد وگفت : حواسم نبود
- پیش اون جامونده
سوالی نگام کرد اخم کردم وگفتم : اون دختر درازه ای عملی
اول متعجب نگام کرد بعد آروم خندید وگفت : بشین
نشستیم تو ماشین بخاری رو زد ویه آهنگ ملایم گذاشت وگفت : بچه ها منتظرن یه یک ساعتی تو راهیم
متعجب گفتم : مگه کجان ؟
لبخندی زد وگفت : یه جا چادر زدن تا نیمه شب بمونن بعد برگردیم خونه
- سرد نیست
- چرا اواسط اسفنده سرده
یه نفس عمیق کشیدم بوی عطرش عالی بود خنک درست مثله یه نسیم
ماشینو روشن کرد واز ویلا خارج شدیم دوباره شد همون آریای جدی نمی دونم به چی فکر می کرد ولی بد اخم داشت بی حوصله از رفتارش سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم وبیرون رو نگاه می کردم
- گیسو
همونجوری رومو برگردوندم نگاش کردم نگاهش به روبه رو بود آروم گفت : می دونی ...فکر کنم کارم درست نبود
- چی؟
نگاهی بهم انداخت نمی دونم چرا یهو سکوت کرد
- چی آریا ؟ چی درست نبود ؟
نفسشو فوت کرد وگفت : هیچی
- یه سوال بپرسم ؟
- بگو...
نگام کرد سرمو انداختم پایین وبا انکشتای دستم مشغول بازی شدم نمی دونم سوالم تا چه اندازه می تونست عصبی اش کنه
- اومممم ...میگم
منتظر بود من حرف بزنم
- اون دختر هم سن توه
متعجب گفت : کی؟
- اون دختره دیگه
شونه بالا انداخت وگفت : آها فروغ رو میگی ...نه دوسال از من کوچیکتره چطور؟
- همینجوری پرسیدم
# پارت صد وسی هشت
گیسو:
من چقدر خنگ بودم نفهمیدم این دختره به آریا چشم داره نگاهشو اصلا از رو آریا برنمی داشت لعنتی آریا هم یه تیشرت سبز وشلوار اسلش مشکی پوشیده بود رنگ سبز خیلی بهش میومد
- خوبی
نگاش کردم وگفتم : آره
خندش گرفت وگفت : پس چرا انقدر ضایع منو نگاه می کنی
- چی؟
آریا: عجب گیری افتادیم یاشار اینا نمیان تا آخر شب دوست داری بریم پیششون
از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم ولی جلو خودمو گرفتم و زود گفتم : آره نمی خوام اینو ببینم
- پس آماده شو
بلند شدم ورفتم اتاقم یه تیپ خوشگل زدم یکمم آرایش کردم واومدم بیرون روشنک با لبخند گفت : میری بیرون ؟
- اره
روشنک متعجب گفت : تنها
- با من میاد
برگشتم پشت سرم از پله ها اومد پایین چه تیپی هم زده بود بوی عطر خوش بوش زودتر از خودش پیچید تو سالن فروغ به ما نزدیک شد ونگاهی به آریا انداخت وگفت : هوووم چه بوی خوبی ما رو تنها میزاری
متعجب نگاش کردم آریا اومد کنار من وگفت : شما هم مارو تنها گذاشتید
فروغ : میتونی ماشین منو ببری آقای دکتر
آریا نگاش کرد بعد آروم گفت : ممنونم خودم ماشین دارم بریم گیسو
باهاش هم قدم شدم دستمو گرفت جا خوردم ولی چیزی نگفتم وقتی رفتیم تو پارکینگ دستمو کشیدم وگفتم : دستمو شکوندی
نگام کرد وگفت : هان
متعجب نگاش کردم وگفتم : میگم دستمو شکوندی
نگام کرد وگفت : حواسم نبود
- پیش اون جامونده
سوالی نگام کرد اخم کردم وگفتم : اون دختر درازه ای عملی
اول متعجب نگام کرد بعد آروم خندید وگفت : بشین
نشستیم تو ماشین بخاری رو زد ویه آهنگ ملایم گذاشت وگفت : بچه ها منتظرن یه یک ساعتی تو راهیم
متعجب گفتم : مگه کجان ؟
لبخندی زد وگفت : یه جا چادر زدن تا نیمه شب بمونن بعد برگردیم خونه
- سرد نیست
- چرا اواسط اسفنده سرده
یه نفس عمیق کشیدم بوی عطرش عالی بود خنک درست مثله یه نسیم
ماشینو روشن کرد واز ویلا خارج شدیم دوباره شد همون آریای جدی نمی دونم به چی فکر می کرد ولی بد اخم داشت بی حوصله از رفتارش سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم وبیرون رو نگاه می کردم
- گیسو
همونجوری رومو برگردوندم نگاش کردم نگاهش به روبه رو بود آروم گفت : می دونی ...فکر کنم کارم درست نبود
- چی؟
نگاهی بهم انداخت نمی دونم چرا یهو سکوت کرد
- چی آریا ؟ چی درست نبود ؟
نفسشو فوت کرد وگفت : هیچی
- یه سوال بپرسم ؟
- بگو...
نگام کرد سرمو انداختم پایین وبا انکشتای دستم مشغول بازی شدم نمی دونم سوالم تا چه اندازه می تونست عصبی اش کنه
- اومممم ...میگم
منتظر بود من حرف بزنم
- اون دختر هم سن توه
متعجب گفت : کی؟
- اون دختره دیگه
شونه بالا انداخت وگفت : آها فروغ رو میگی ...نه دوسال از من کوچیکتره چطور؟
- همینجوری پرسیدم
۶.۸k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.