سفیران سلامت پارت۱۰
هوسوک اومده و داره موهام رو نوازش میکنه
بهش گفتم خدا لعنتت کنه چرا این کار رو با من کردی میدونی چقدر گریه کردم عوضی
هیچی نمی گفت و داشتم به من نگاه میکرد
دویدم بقلش که یهو از خواب بیدار شدم
به خودم لعنت میدادم که چرا بیدار شدم
دیدم ساعت ۷ صبحه یعنی انقدر خوابیده بودم
اماده شدم و رفتم دانشگاه دم در بودم منتظر بودم هوسوک بیاد ماشینش رو از پارکینگ در بیاره که یادم افتاد اون نیست پیاده رفتم
وسط راه جین رو دیدم گفت بیا برسونمت منم سوار شدم
خیلی افسرده بودم رفتم مدرسه
همه بهم تسلیت میگفتن
همش هوسوک جلو چشمم بود
بهش گفتم خدا لعنتت کنه چرا این کار رو با من کردی میدونی چقدر گریه کردم عوضی
هیچی نمی گفت و داشتم به من نگاه میکرد
دویدم بقلش که یهو از خواب بیدار شدم
به خودم لعنت میدادم که چرا بیدار شدم
دیدم ساعت ۷ صبحه یعنی انقدر خوابیده بودم
اماده شدم و رفتم دانشگاه دم در بودم منتظر بودم هوسوک بیاد ماشینش رو از پارکینگ در بیاره که یادم افتاد اون نیست پیاده رفتم
وسط راه جین رو دیدم گفت بیا برسونمت منم سوار شدم
خیلی افسرده بودم رفتم مدرسه
همه بهم تسلیت میگفتن
همش هوسوک جلو چشمم بود
۳۰.۲k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.