خاطرم نیست دقیقا کی بود، اما یادم هست که یک خبر تلخ، ماه
خاطرم نیست دقیقا کی بود، اما یادم هست که یک خبر تلخ، ماه ها پیش دهان به دهان چرخید و «مرتضی پاشایی» را به صدر اخبار کشاند. خبری که شوک بزرگی برای هواداران این خواننده بود و موجب بهت اهالی موسیقی شده بود. خواننده و آهنگساز جوانی که به تازگی نخستین آلبوم رسمیاش را منتشر کرده بود و مشغول برگزاری تور کنسرتهایش بود، به یک بیماری مهلک دچار شد. اما آنچه در هفتهها و ماههای بعد شگفتانگیز بود، مقاومت مرتضی در برابر این بیماری و روحیه مثالزدنیاش بود. او از همه پیشبینیها فراتر رفت و ثابت کرد اراده انسان توانایی شکستن هر سدی را دارد.
عصر یک روز پاییزی، «مرتضی پاشایی» میزبان ما و البته پدر، مادر، برادر و مدیر برنامههایش شد تا گپ و گفتی صمیمانه شکل بگیرد.
کودکی – درس
مادر: مصطفی و مرتضی در کودکی رابطه بسیار خوبی داشتند. برادرانه کنار هم بودند و معمولا دعوایی هم بینشان رخ نمیداد. مصطفی به عنوان برادر بزرگتر همیشه حامی مرتضی بود.
مادر: آن موقعها دوست داشتم مرتضی ادامه تحصیل بدهد و اصرارم این بود که درسش را جدی بگیرد. البته اگر میدانستم تا این حد در موسیقی موفق میشود هرگز مانعش نمیشدم!
پدر: وقتی علاقه زیادش به موسیقی را میدیدم، مخالفتی با آن نداشتم و حتی تشویقش هم میکردم و دوست داشتم علاقهاش را دنبال کند.
مصطفی: مرتضی ریاضیاش خیلی خوب بود و معلمانش هم میگفتند که در ریاضی موفق است. با اینکه مرتضی برای درسهایش مطالعهی زیادی نمیکرد، اما همیشه نمرههایش در سطح بالایی بود.
مصطفی: مرتضی از همان بچگی اهل هنر بود. یادم هست من در دوران راهنمایی بودم و مرتضی دبستان بود که گروه تئاترشان به مدرسه ما آمد و به اجرای نمایش پرداخت. آن روز همه بازی مرتضی را تحسین کردند و با تشویقهای زیادی روبرو شد و بعدها مقامهایی هم در زمینه تئاتر به دست آورد.
شروع کار موسیقی
مرتضی: از کودکی کار هنری و قرار گرفتن روی صحنه را دوست داشتم و حتی درباره آن رویاپردازی هم میکردم. در دوران دبستان، در اموری که مرتبط با مسائل هنری بود، اعم از اجرای سرود، تئاتر و… شرکت میکردم. از همان موقع استیج را دوست داشتم!
تقریبا از 12 سالگی، کار تئاتر را شروع کردم و همزمان به سراغ نوازندگی گیتار رفتم و به هر دو علاقه داشتم. تا اینکه به تدریج، موسیقی برایم جدیتر شد. از آنجایی که کار موسیقی را انفرادی دنبال میکردم و همه چیز بر عهده خودم بود، جذابیت زیادی برایم داشت. هر چه پیش میرفتم سعی میکردم تواناییهای جدیدی در آهنگسازی، تنظیم، میکس، نوازندگی و… به خودم اضافه کنم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم. تا اینکه به سربازی رفتم و یک وقفه دو ساله در کارم ایجاد شد. بلافاصله پس از سربازی، به عنوان آهنگساز با یک شرکت موسیقی مشغول همکاری شدم. آن زمان اتودهایی میزدم. یک سال بعد تصمیم گرفتم چند کار از خودم ارائه کنم و به فکر ساخت آهنگ برای خودم افتادم. از آنجا کم کم انتشار تک آهنگهایم شروع شد. استقبال از آهنگها، مرا تشویق میکرد که با انگیزه کارم را ادامه دهم. تا اینکه به قطعه «یکی هست» رسیدم.
علاقه به شهرت در کودکی
مرتضی: در بچگی دوست داشتم بازیگر یا خواننده شوم. در عالم کودکی شهرت را دوست داشتم. اما هر چه سنم بالاتر رفت، مدل شهرت برایم خیلی مهم شد و فهمیدم اینکه فقط مشهور باشی چندان مهم نیست.
مادر: رشته مرتضی «گرافیک» بود و من فکر میکردم در گرافیک موفق شود. چون از تعریفهایی که معلمانش از اثرهایش میکردند، فهمیده بودم که خلاقیت هنری بالایی دارد.
وقتی شیرخوار بود، با شنیدن صدای موسیقی، حواسش را به آن جمع میکرد و تا پایان آن را دنبال میکرد. بعدها فهمیدم ذهنش به صورت جدی درگیر موسیقی میشود.
پدر: من دوست داشتم هنر را دنبال کند چون واقعا علاقه زیادی داشت. از همان کودکی حتی اگر خواب بود و صدای موسیقی را از تلویزیون یا جای دیگری میشنید، همه چیز را فراموش میکرد و غرق در آن موسیقی میشد. فهمیدم که استعداد هنری بالایی دارد.
مرتضی: البته کمی نگران بودند و شاید مثل خیلیهای دیگر، فکر میکردند هنر محیط و فضای خوبی ندارد. اما بعدها نظرشان عوض شد. مسئله دیگر این بود که شاید خانوادهام، موسیقی را به عنوان یک کار جانبی میدیدند. اما برای من چیزی فراتر از تفریح و سرگرمی بود.
«یکی هست»
مرتضی: «یکی هست» سال 89 منتشر شد. من این آهنگ را خیلی دوست داشتم، اما فکرش را نمیکردم که این اتفاق برای آن بیفتد و اینقدر محبوب شود. من طبق روال، کارهایم را میساختم و منتشر میکردم. اما عکسالعمل مردم نسبت به «یکی هست»، خیلی بیشتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. از گوشه و کنار تعریف این آهنگ را میشنیدم و این مسئله هر روز بیشتر میشد. آن زمان من را مثل امروز نمیشناختند
عصر یک روز پاییزی، «مرتضی پاشایی» میزبان ما و البته پدر، مادر، برادر و مدیر برنامههایش شد تا گپ و گفتی صمیمانه شکل بگیرد.
کودکی – درس
مادر: مصطفی و مرتضی در کودکی رابطه بسیار خوبی داشتند. برادرانه کنار هم بودند و معمولا دعوایی هم بینشان رخ نمیداد. مصطفی به عنوان برادر بزرگتر همیشه حامی مرتضی بود.
مادر: آن موقعها دوست داشتم مرتضی ادامه تحصیل بدهد و اصرارم این بود که درسش را جدی بگیرد. البته اگر میدانستم تا این حد در موسیقی موفق میشود هرگز مانعش نمیشدم!
پدر: وقتی علاقه زیادش به موسیقی را میدیدم، مخالفتی با آن نداشتم و حتی تشویقش هم میکردم و دوست داشتم علاقهاش را دنبال کند.
مصطفی: مرتضی ریاضیاش خیلی خوب بود و معلمانش هم میگفتند که در ریاضی موفق است. با اینکه مرتضی برای درسهایش مطالعهی زیادی نمیکرد، اما همیشه نمرههایش در سطح بالایی بود.
مصطفی: مرتضی از همان بچگی اهل هنر بود. یادم هست من در دوران راهنمایی بودم و مرتضی دبستان بود که گروه تئاترشان به مدرسه ما آمد و به اجرای نمایش پرداخت. آن روز همه بازی مرتضی را تحسین کردند و با تشویقهای زیادی روبرو شد و بعدها مقامهایی هم در زمینه تئاتر به دست آورد.
شروع کار موسیقی
مرتضی: از کودکی کار هنری و قرار گرفتن روی صحنه را دوست داشتم و حتی درباره آن رویاپردازی هم میکردم. در دوران دبستان، در اموری که مرتبط با مسائل هنری بود، اعم از اجرای سرود، تئاتر و… شرکت میکردم. از همان موقع استیج را دوست داشتم!
تقریبا از 12 سالگی، کار تئاتر را شروع کردم و همزمان به سراغ نوازندگی گیتار رفتم و به هر دو علاقه داشتم. تا اینکه به تدریج، موسیقی برایم جدیتر شد. از آنجایی که کار موسیقی را انفرادی دنبال میکردم و همه چیز بر عهده خودم بود، جذابیت زیادی برایم داشت. هر چه پیش میرفتم سعی میکردم تواناییهای جدیدی در آهنگسازی، تنظیم، میکس، نوازندگی و… به خودم اضافه کنم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم. تا اینکه به سربازی رفتم و یک وقفه دو ساله در کارم ایجاد شد. بلافاصله پس از سربازی، به عنوان آهنگساز با یک شرکت موسیقی مشغول همکاری شدم. آن زمان اتودهایی میزدم. یک سال بعد تصمیم گرفتم چند کار از خودم ارائه کنم و به فکر ساخت آهنگ برای خودم افتادم. از آنجا کم کم انتشار تک آهنگهایم شروع شد. استقبال از آهنگها، مرا تشویق میکرد که با انگیزه کارم را ادامه دهم. تا اینکه به قطعه «یکی هست» رسیدم.
علاقه به شهرت در کودکی
مرتضی: در بچگی دوست داشتم بازیگر یا خواننده شوم. در عالم کودکی شهرت را دوست داشتم. اما هر چه سنم بالاتر رفت، مدل شهرت برایم خیلی مهم شد و فهمیدم اینکه فقط مشهور باشی چندان مهم نیست.
مادر: رشته مرتضی «گرافیک» بود و من فکر میکردم در گرافیک موفق شود. چون از تعریفهایی که معلمانش از اثرهایش میکردند، فهمیده بودم که خلاقیت هنری بالایی دارد.
وقتی شیرخوار بود، با شنیدن صدای موسیقی، حواسش را به آن جمع میکرد و تا پایان آن را دنبال میکرد. بعدها فهمیدم ذهنش به صورت جدی درگیر موسیقی میشود.
پدر: من دوست داشتم هنر را دنبال کند چون واقعا علاقه زیادی داشت. از همان کودکی حتی اگر خواب بود و صدای موسیقی را از تلویزیون یا جای دیگری میشنید، همه چیز را فراموش میکرد و غرق در آن موسیقی میشد. فهمیدم که استعداد هنری بالایی دارد.
مرتضی: البته کمی نگران بودند و شاید مثل خیلیهای دیگر، فکر میکردند هنر محیط و فضای خوبی ندارد. اما بعدها نظرشان عوض شد. مسئله دیگر این بود که شاید خانوادهام، موسیقی را به عنوان یک کار جانبی میدیدند. اما برای من چیزی فراتر از تفریح و سرگرمی بود.
«یکی هست»
مرتضی: «یکی هست» سال 89 منتشر شد. من این آهنگ را خیلی دوست داشتم، اما فکرش را نمیکردم که این اتفاق برای آن بیفتد و اینقدر محبوب شود. من طبق روال، کارهایم را میساختم و منتشر میکردم. اما عکسالعمل مردم نسبت به «یکی هست»، خیلی بیشتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. از گوشه و کنار تعریف این آهنگ را میشنیدم و این مسئله هر روز بیشتر میشد. آن زمان من را مثل امروز نمیشناختند
۳۵.۵k
۲۴ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.