☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت صد ونود ونه...
آریا :
از زن عمو خواستم بره موبایلم رو از گیسو بگیره خودم رفته بودم بگیرم خواب بود انقدر تو خواب ناز بود نتونستم جلو خودمو بگیرم وموهاشو ناز کردم دوباره موهاش رو بلند گذاشته بود این دخترعاشق موی بلند بود همونطور که من عاشق موی بلند بودم
صبحانه ام رو کامل خوردم چای ریختم ورفتم تو سالن کنار خانم جون مشغول خوردن چای ام شدم
خانم جون : کار بارت خوبه مادر جون
لبخندی زدم بهش وگفتم : خوبه خدا رو شکر
خانم جون : نمیخوای ما رو خوشحال کنی وبه آرزوت برسی
- اگه این دفه هم نشد دیگه اینجا نمی مونم
خانم جون اخم کردوگفت : مگه دست توه .
خندیدم وگفتم : دست اونه که دیگه منو نمی بینه
خانم جون : راضی اش کن وآرامش به هر دوتاتون بده
- اریا جان این موبایلته ؟
برگشتم طرف زن عمو موبایل دستش بود ازش گرفتم وگفتم : بله خودشه
بازش کردم ونگاهی بهش انداختم هیچ کدوم از چت هام باز نشده بود بجز چت لیلا که پیام داده بود وباز بود متعجب رفتم سراغ گالری واز نبودن عکس های گیسو اخم کردم یعنی اون به گوشی من سرک انداخته بود باورم نمی شد ولی چطوری اون که رمز گوشی منو نداشت
هر چند رمز گوشی ام تاریخ تولد خودش بود
از دستش ناراحت بودم وقتی پیام هام رو خونده چرا عکس ها رو پاک کرده دیگه باید می فهمید حس من بهش چقدره
- سلام صبح بخیر
نگاش نکردم
خانم جون : آریا جان چای ات یخ کرد مادر
- میل ندارم
بلند شدم ورفتم طبقه ای بالا تو اتاقم کار گیسو اصلا درست نبود چه بی رحم شده بود
گوشی ام زنگ خورد نگاهی بهش انداختم یاشار بود توجه نکردم وسایلو جم کردم وچیدم تو چمدونم مثله بچه ها داشتم قهر می کردم ولی حداقل قبل رفتن باید باگیسو حرف می زدم شماره اش رو داشتم زنگ زدم دو بوق خورد جواب داد
- بله ...
- بیا بالا کارت دارم
- باشه
منتظرش نشستم چنگ زدم به موهام واز استرس جواب گیسو دستام می لرزید نمی تونستم این بار نخواستنش رو تحمل کنم به اندازه کافی صبوری کرده بودم .
با صدای در سرمو گرفتم بالا اومد تو اتاق ولی همونجا دم در وایساد وسرد گفت : چیکار داشتی .
# پارت صد ونود ونه...
آریا :
از زن عمو خواستم بره موبایلم رو از گیسو بگیره خودم رفته بودم بگیرم خواب بود انقدر تو خواب ناز بود نتونستم جلو خودمو بگیرم وموهاشو ناز کردم دوباره موهاش رو بلند گذاشته بود این دخترعاشق موی بلند بود همونطور که من عاشق موی بلند بودم
صبحانه ام رو کامل خوردم چای ریختم ورفتم تو سالن کنار خانم جون مشغول خوردن چای ام شدم
خانم جون : کار بارت خوبه مادر جون
لبخندی زدم بهش وگفتم : خوبه خدا رو شکر
خانم جون : نمیخوای ما رو خوشحال کنی وبه آرزوت برسی
- اگه این دفه هم نشد دیگه اینجا نمی مونم
خانم جون اخم کردوگفت : مگه دست توه .
خندیدم وگفتم : دست اونه که دیگه منو نمی بینه
خانم جون : راضی اش کن وآرامش به هر دوتاتون بده
- اریا جان این موبایلته ؟
برگشتم طرف زن عمو موبایل دستش بود ازش گرفتم وگفتم : بله خودشه
بازش کردم ونگاهی بهش انداختم هیچ کدوم از چت هام باز نشده بود بجز چت لیلا که پیام داده بود وباز بود متعجب رفتم سراغ گالری واز نبودن عکس های گیسو اخم کردم یعنی اون به گوشی من سرک انداخته بود باورم نمی شد ولی چطوری اون که رمز گوشی منو نداشت
هر چند رمز گوشی ام تاریخ تولد خودش بود
از دستش ناراحت بودم وقتی پیام هام رو خونده چرا عکس ها رو پاک کرده دیگه باید می فهمید حس من بهش چقدره
- سلام صبح بخیر
نگاش نکردم
خانم جون : آریا جان چای ات یخ کرد مادر
- میل ندارم
بلند شدم ورفتم طبقه ای بالا تو اتاقم کار گیسو اصلا درست نبود چه بی رحم شده بود
گوشی ام زنگ خورد نگاهی بهش انداختم یاشار بود توجه نکردم وسایلو جم کردم وچیدم تو چمدونم مثله بچه ها داشتم قهر می کردم ولی حداقل قبل رفتن باید باگیسو حرف می زدم شماره اش رو داشتم زنگ زدم دو بوق خورد جواب داد
- بله ...
- بیا بالا کارت دارم
- باشه
منتظرش نشستم چنگ زدم به موهام واز استرس جواب گیسو دستام می لرزید نمی تونستم این بار نخواستنش رو تحمل کنم به اندازه کافی صبوری کرده بودم .
با صدای در سرمو گرفتم بالا اومد تو اتاق ولی همونجا دم در وایساد وسرد گفت : چیکار داشتی .
۱۵.۸k
۰۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.