☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وپنج ...
آریا :
مثله همیشه بابا اخم داشت نمی دونم کی میخواست دست از این جنگ برداره از رفتارش کلافه بودم همه اینو فهمیده بودن خانم جون دستی به بازوم کشید وگفت : قربونت برم چی تو رو انقدر نا آروم کرده
آقا جون نگاهی بهم انداخت وگفت : درست مثله باباتی
بابا نگاهی بهش انداخت وبی حوصله گفت : میشه بگید چی شده؟
آقا جون : صبر داشته باش
بابا : می بینید که ندارم آریا تو بگو چی شده چرا اینقده آشفته ای
عمو خونسرد نشسته بود ونگاه می کرد از دست برادر بزرگش دلخور بود
عمه دخالت کرد وگفت : خان داداش خودتونم خوب می دونید درد آریا چیه چرا خودتون رو می زنید به بی راهه
خانم جون با تشر گفت : من که پسرمو دیگه نمی شناسم با بچه ها سر جنگ داره
بابا متعجب گفت : از دست شماها مگه من مخالف ازدواج این دوتا بچه ام
آقا جون : از دل نیست خودتم اینو خوب می دونی
بابا نگام کرد وگفت : حرفاتو بزن بابا مگه من سنگ دلم که بخوام جلو خوشبختیشو بگیرم یه بار مخالفت کردم گیسو بچگی کرد بعد از اون دیگه چیزی نگفتم
مامان گفت : پس بخند نزار بچه م غصه بخوره
بابا لبخندی زدوگفت : حرفاتو بزن بابا ما سراپا گوشیم
قبلا به اقا جون گفته بودم چی میخوام واون بجای من گفت : آریا میره پیش گیسو
عمو اروم پرسید : خب
اقا جون : من به آریا اعتماد دارم می دونم ...
بابا : بره اونجا پیشش زندگی کنه؟!
آقا جون اخم کرد وگفت : بزارید حرفمو بزنم
همه سکوت کردن
آقا جون : اره میره پیشش چند روز شایدم چند هفته اگه گیسو نخواست دیگه حرفی نمی مونه
عمو هیچی نمی گفت ولی معلوم بود از این تصمیم راضی نیست
عمو : هر چی شما بگی اقا جون من فقط خوشبختی آریا وگیسو رو میخوام
بابا: منم که حرفی ندارم فقط اگه گیسو راضی نشه
اقا جون لبخندی زدوگفت : میشه اگرم نشد دیگه از بی عرضگی پسرته
با این حرف آقا جون همه خندشون گرفت
بلند شدم ورفتم طرف درخروجی دلم یکم آروم شده بود قدم زنان رفتم تا کنار تاب گیسو آروم تاب رو هول دادم به جلو
- جات اینجا خالیه گیسو طلا ..
اشک از چشام سرازیر شد خیلی وقت بود دیگه خود دار نبودم هر چقدر به اون فکر می کردم دیونتر می شدم
- من برای داشتنت تموم تلاشمو می کنم گیسو مگه اینکه خودت نخوای
# پارت دویست وپنج ...
آریا :
مثله همیشه بابا اخم داشت نمی دونم کی میخواست دست از این جنگ برداره از رفتارش کلافه بودم همه اینو فهمیده بودن خانم جون دستی به بازوم کشید وگفت : قربونت برم چی تو رو انقدر نا آروم کرده
آقا جون نگاهی بهم انداخت وگفت : درست مثله باباتی
بابا نگاهی بهش انداخت وبی حوصله گفت : میشه بگید چی شده؟
آقا جون : صبر داشته باش
بابا : می بینید که ندارم آریا تو بگو چی شده چرا اینقده آشفته ای
عمو خونسرد نشسته بود ونگاه می کرد از دست برادر بزرگش دلخور بود
عمه دخالت کرد وگفت : خان داداش خودتونم خوب می دونید درد آریا چیه چرا خودتون رو می زنید به بی راهه
خانم جون با تشر گفت : من که پسرمو دیگه نمی شناسم با بچه ها سر جنگ داره
بابا متعجب گفت : از دست شماها مگه من مخالف ازدواج این دوتا بچه ام
آقا جون : از دل نیست خودتم اینو خوب می دونی
بابا نگام کرد وگفت : حرفاتو بزن بابا مگه من سنگ دلم که بخوام جلو خوشبختیشو بگیرم یه بار مخالفت کردم گیسو بچگی کرد بعد از اون دیگه چیزی نگفتم
مامان گفت : پس بخند نزار بچه م غصه بخوره
بابا لبخندی زدوگفت : حرفاتو بزن بابا ما سراپا گوشیم
قبلا به اقا جون گفته بودم چی میخوام واون بجای من گفت : آریا میره پیش گیسو
عمو اروم پرسید : خب
اقا جون : من به آریا اعتماد دارم می دونم ...
بابا : بره اونجا پیشش زندگی کنه؟!
آقا جون اخم کرد وگفت : بزارید حرفمو بزنم
همه سکوت کردن
آقا جون : اره میره پیشش چند روز شایدم چند هفته اگه گیسو نخواست دیگه حرفی نمی مونه
عمو هیچی نمی گفت ولی معلوم بود از این تصمیم راضی نیست
عمو : هر چی شما بگی اقا جون من فقط خوشبختی آریا وگیسو رو میخوام
بابا: منم که حرفی ندارم فقط اگه گیسو راضی نشه
اقا جون لبخندی زدوگفت : میشه اگرم نشد دیگه از بی عرضگی پسرته
با این حرف آقا جون همه خندشون گرفت
بلند شدم ورفتم طرف درخروجی دلم یکم آروم شده بود قدم زنان رفتم تا کنار تاب گیسو آروم تاب رو هول دادم به جلو
- جات اینجا خالیه گیسو طلا ..
اشک از چشام سرازیر شد خیلی وقت بود دیگه خود دار نبودم هر چقدر به اون فکر می کردم دیونتر می شدم
- من برای داشتنت تموم تلاشمو می کنم گیسو مگه اینکه خودت نخوای
۱۸.۶k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.