پارت ۹:)
پارت ۹:)
بقیه ی هفته به سرعت باد گذشت.
اولین کلاس روز دوم از شاگردها خواسته شد که خودشون رو به کلاس
معرفی کنن هرچند جونگکوک میخواست یکم درباره ی خودش حرف بزنه اما تصمیم گرفت دلیل منتقل شدنش رو به زبون نیاره خوشبختانه کسی هم چیزی ازش نپرسید به کمک جیمین پر جنب و جوش چندتا دوست جدید پیدا کرد به غیر از کلاس انگلیسی پیشرفت هایی که جونگکوک برداشته بود اون و جیمین تو همه ی کلاس های دیگه با هم بودن اونها حتی با هم ناهار میخوردن وقتی که جین و جیهوپ برای ناهار رفتن پیششون جونگکوک به همدیگه معرفیشون کرد جین که
بابت خجالتی بودن پسرداییش نگران بود وقتی دید که تونسته به این زودی دوستی برای خودش پیدا کنه خیالش کمی راحت شد جونگکوک
همیشه به هرصورتی که بود توی کلاسا از گوشه ی چشمش به وی نگاهی میکرد متوجه شده بود که وی هم تو همه ی کلاساش هست البته اون
معمولا خیلی دورتر از جونگکوک مینشست و یا چرت میزد یا به تخته گچی روبه روش زل زده بود با اینحال اتفاقای غیر عادیی براشون پیش
میاومد: بعضی وقتا همزمان با هم ازکلاسهاشون خارج میشدن یا
شونه هاشون به هم میخورد تو اینجور مواقع جونگکوک همیشه سعی میکرد خیلی سریع قدم برداره و از دیدرَس دور شه بعضی وقتها خارج از کلاس نگاهش به وی میافتاد: تو صف کافه تریا منتظر بود تو محوطه آموزشی میگشت یا از تو کمدش چیزی برمیداشت جونگکوک متوجه
شد که وی همیشه تنهاست.
بعد از مدرسه جونگکوک به سر کارِ نیمه وقتش که در واقع کار توی
یک کارگاه تولیدی تازه تاسیس بود میرفت و تا ساعت هفت عصر اونجا
میموند بعدش دوباره به مغازه میرفت و یک شام آماده میخرید ولی
هیچوقت به اون کوچه ی خالی جایی که برای اولین بار نگاه وی رو روی خودش احساس کرد نگاه نمیکرد؛ از اینکه صورتش دوباره گل بندازه
میترسید.
چهارشنبه شد جونگ تو راه برگشت از سرکارش بودکه یه پیام عجیب از
جین دریافت کرد که ازش آدرسش رو پرسیده بود اولش خجالت کشید
که آدرس محل زندگیش رو بهش بده مجتمعی که توش زندگی میکرد قطعا جای مناسبی برای دانش اموزی به سن اون نبود ولی بالاخره آدرس
رو برای جین فرستاد و ازش پرسید برای چی میخواد بدونه و جین در
جوابش گفت که میخواد محل زندگیش رو ببینه و الان هم تو راهه
جونگکوک سریعتر قدم برداشت نمیخواست دیر برسه و جین رو پشت
در معطل کنه
خوشبختانه وقتی رسید که جین هنوز نیومده بود پس وقت داشت که اتاقش رو یکم مرتب کنه البته تو اتاقش چیز زیادی جز یک
تخت لَق لَقو، یک درایور کوچیک، میز و صندلی و ی یخچال کوچیک نداشت سریع کتابایی رو که رو زمین پخش و پلا کرده بود هل داد زیر تختش..
نظر پیلیززززز😊
بقیه ی هفته به سرعت باد گذشت.
اولین کلاس روز دوم از شاگردها خواسته شد که خودشون رو به کلاس
معرفی کنن هرچند جونگکوک میخواست یکم درباره ی خودش حرف بزنه اما تصمیم گرفت دلیل منتقل شدنش رو به زبون نیاره خوشبختانه کسی هم چیزی ازش نپرسید به کمک جیمین پر جنب و جوش چندتا دوست جدید پیدا کرد به غیر از کلاس انگلیسی پیشرفت هایی که جونگکوک برداشته بود اون و جیمین تو همه ی کلاس های دیگه با هم بودن اونها حتی با هم ناهار میخوردن وقتی که جین و جیهوپ برای ناهار رفتن پیششون جونگکوک به همدیگه معرفیشون کرد جین که
بابت خجالتی بودن پسرداییش نگران بود وقتی دید که تونسته به این زودی دوستی برای خودش پیدا کنه خیالش کمی راحت شد جونگکوک
همیشه به هرصورتی که بود توی کلاسا از گوشه ی چشمش به وی نگاهی میکرد متوجه شده بود که وی هم تو همه ی کلاساش هست البته اون
معمولا خیلی دورتر از جونگکوک مینشست و یا چرت میزد یا به تخته گچی روبه روش زل زده بود با اینحال اتفاقای غیر عادیی براشون پیش
میاومد: بعضی وقتا همزمان با هم ازکلاسهاشون خارج میشدن یا
شونه هاشون به هم میخورد تو اینجور مواقع جونگکوک همیشه سعی میکرد خیلی سریع قدم برداره و از دیدرَس دور شه بعضی وقتها خارج از کلاس نگاهش به وی میافتاد: تو صف کافه تریا منتظر بود تو محوطه آموزشی میگشت یا از تو کمدش چیزی برمیداشت جونگکوک متوجه
شد که وی همیشه تنهاست.
بعد از مدرسه جونگکوک به سر کارِ نیمه وقتش که در واقع کار توی
یک کارگاه تولیدی تازه تاسیس بود میرفت و تا ساعت هفت عصر اونجا
میموند بعدش دوباره به مغازه میرفت و یک شام آماده میخرید ولی
هیچوقت به اون کوچه ی خالی جایی که برای اولین بار نگاه وی رو روی خودش احساس کرد نگاه نمیکرد؛ از اینکه صورتش دوباره گل بندازه
میترسید.
چهارشنبه شد جونگ تو راه برگشت از سرکارش بودکه یه پیام عجیب از
جین دریافت کرد که ازش آدرسش رو پرسیده بود اولش خجالت کشید
که آدرس محل زندگیش رو بهش بده مجتمعی که توش زندگی میکرد قطعا جای مناسبی برای دانش اموزی به سن اون نبود ولی بالاخره آدرس
رو برای جین فرستاد و ازش پرسید برای چی میخواد بدونه و جین در
جوابش گفت که میخواد محل زندگیش رو ببینه و الان هم تو راهه
جونگکوک سریعتر قدم برداشت نمیخواست دیر برسه و جین رو پشت
در معطل کنه
خوشبختانه وقتی رسید که جین هنوز نیومده بود پس وقت داشت که اتاقش رو یکم مرتب کنه البته تو اتاقش چیز زیادی جز یک
تخت لَق لَقو، یک درایور کوچیک، میز و صندلی و ی یخچال کوچیک نداشت سریع کتابایی رو که رو زمین پخش و پلا کرده بود هل داد زیر تختش..
نظر پیلیززززز😊
۱۸.۷k
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.