فن فیک پلی بوی " پارت ۱۱ "
وقتی به هتل برگشت ، با عصبانیت به سمت اتاقشون رفت و بعد از در اوردن لباسهاش وارد اتاقک شیشه ای شد .
یه دوش آبگرم میتونست آرومش کنه .
نیم ساعت بعد ، بدنش رو خشک کرد و لباسهای تمیز پوشید و از حموم خارج شد .
صدای آب به قدری بود که صدای گریه های سویون رو نشنیده بود و الان با دیدن سویون که پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و گریه میکرد ، قلبش به درد اومد .
به سمت سویون رفت ، بالا سرش ایستاد و چونه ی سویون رو توی دستهاش گرفت .
جیمین : چرا .. گریه میکنی ؟
سویون : تنهام بزار .
جیمین : این اتاق مشترکه پس نمیتونم تنهات بزارم .. بگو برای چی گریه میکنی ؟
سویون اشکهاش رو پاک کرد و نفس عمیقی کشید .
سویون : قبول میکنی که .. میتونستم زندگی خوبی با مینهو داشته باشم ؟
جیمین : هه میخوای تحویلت بدم به مینهو ؟
سویون : نه فقط ازت میخوام ، بهم عشق بورزی .
جیمین : چرا باید چنین کاری رو انجام بدم ؟
سویون : چون ما .. ازدواج کردیم !
جیمین : برای ۵ ماه ، یادت نرفته که ؟
سویون بعد از کمی مکث گفت : دوستت دارم .
جیمین : چی؟
سویون : من دوستت دارم .. برام مهم نیست اگر بهم علاقه مند نباشی .
جیمین : مزخرف نگو .
سویون : میتونی ببینی ..
جعبه زرشکی رنگ رو از جیب کُتِش در اورد و روبروی جیمین گرفت .
جیمین با پوزخند جعبه رو گرفت و باز کرد .
اما .. پوزخندش از روی لبهاش محو شد .
به انگشتر توی جعبه خیره شد .
یه حلقه بود که به نظر میاومد خیلی گرون قیمت باشه .
جیمین : این .. برای چیه ؟!
سویون : میخواستم بگم میتونیم از اول شروع کنیم . انگار اصلا همدیگه رو ندیدیم . پس برات یه حلقه خریدم ..
جیمین حلقه رو توی جعبه گذاشت و روی میز گذاشت
جیمین : نگهش دار .. هروقت مینهو رو دیدی ، میدی بهش !
خواست از اتاق خارج بشه که سویون داد زد : صبر کن .
و به سمت جیمین دویید
سویون : داری احساساتم رو زیر پا میزاری ؟ من از مینهو متنفرم جیمین .. بفهم !
جیمین : ببین من لیاقت احساساتت رو ندارم باشه ؟
سویون: پس .. نمیزارم بری
جیمین داد زد : برو کنار .
سویون دستهاش رو باز کرد و مثل جیمین داد زد : نه .. باید دوستم داشته باشی .
با تمام زوری که داشت سویون رو پرتاب کرد و از خونه خارج شد . فقط کلاب های فرانسوی میتونست آرومش کنه
"اه اون .. احمق .. بعد از اون همه بلا که سرش اوردم واقعا .. دوستم داره ؟"
---
روی یکی از صندلی های کلاب نشست و مارگاریتای توی دستش رو سر کشید .
جیمین : آیش این خیلی تُرشه .
چند ثانیه بعد چندتا دختر با موهای بلوند و کلی آرایش کنار جیمین نشستن .
دختر : به نظر نمیاد فرانسوی باشی ؟
جیمین ، چون وقتی بچه بود چهار سال توی فرانسه درس خونده بود فرانسوی رو بلد بود .
جیمین : به نظر نمیاد که دلم بخواد چندتا هرزه پلاستیکی مزاحمم بشن !
دختر هینی کشید و گفت : پس فرانسوی بلدی . اسمت چیه ؟
جیمین : پارک جیمین .
دختر دیگه ای که کنار جیمین نشسته بود ، روی پاهای جیمین نشست و دستهاش رو دور گردنش حلقه کرد
-من اسمم کاریناس .. اسمت هم مثل خودت قشنگه پارک جیمین !
یکی از دختر ها جمع رو ترک کرد . و اون دختر مزاحم سعی میکرد برای جیمین دلبری کنه .
جیمین : انگار .. بدجور مست کردی ! حالم بهم میخوره وقتی اون باسن فیک و پلاستیکیت رو روی پاهام حس میکنم .
و دختر رو روی صندلی پرتاب کرد .
کارینا : میتونیم امشب رو باهم بگذرونیم .
جیمین کل مارگاریتارو توی یک حرکت سر کشید .
جیمین : نمیخوام .
کارینا : همه ی پسر ها بهم التماس میکنن که فقط برای یک شب کنارشون باشم . تو خیلی احمقی ..
"جیمینننن"
جیمین سرش رو بالا گرفت و با دیدن نامجون لبخند زد ، به سمتش دویید و نامجون رو بغل کرد .
جیمین : نامجون هیونگگگ ..
نامجون دستش رو روی شونه های جیمین کشید .
نامجون : چقدر بزرگ شدی ..
جیمین : یااا هیونگ فقط شش ماهه که همدیگه رو ندیدیم . از کجا پیدام کردی ؟
نامجون : لوکیشن اون پستی که توی اینستا گذاشتی .
جیمین : اوه آره ..
باهم پشت میز نشستن .
نامجون : خب درمورد همسرت باهام حرف زده بودی . اون کجاست ؟
جیمین تمام ماجراهای امروز رو برای نامجون بازگو کرد .
نامجون همینجوری که بطری جاگرمیستر رو باز میکرد گفت : پس دوستش داری !
جیمین : نه .. ندارم .
و لیوان رو از دست نامجون قاپید .
نامجون : انقدر روش حساسی .. تازه اول های شکل گرفتن احساسته .
جیمین : بسه هیونگ .. خیلی وقته هم دیگه رو ندیدیم بیا درمورد یه چیز دیگه ای صحبت کنیم .
لیوان هاشون رو به هم کوبیدن و نوشیدنی داخل لیوان رو سر کشیدن .
نامجون : بحث داره به جاهای باریکی کشیده میشه رفیق . انقدر سر به سر اون دختر نزار ..
جیمین : بسه هیونگ گفتم درموردش حرف نزن .
نامجون : باید بهش عشق بورزی .
جیمین : گفتم بسه ....
نامجون : جیمینا .. داری بدجور دل اون دختر رو میشکنی .
یه دوش آبگرم میتونست آرومش کنه .
نیم ساعت بعد ، بدنش رو خشک کرد و لباسهای تمیز پوشید و از حموم خارج شد .
صدای آب به قدری بود که صدای گریه های سویون رو نشنیده بود و الان با دیدن سویون که پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و گریه میکرد ، قلبش به درد اومد .
به سمت سویون رفت ، بالا سرش ایستاد و چونه ی سویون رو توی دستهاش گرفت .
جیمین : چرا .. گریه میکنی ؟
سویون : تنهام بزار .
جیمین : این اتاق مشترکه پس نمیتونم تنهات بزارم .. بگو برای چی گریه میکنی ؟
سویون اشکهاش رو پاک کرد و نفس عمیقی کشید .
سویون : قبول میکنی که .. میتونستم زندگی خوبی با مینهو داشته باشم ؟
جیمین : هه میخوای تحویلت بدم به مینهو ؟
سویون : نه فقط ازت میخوام ، بهم عشق بورزی .
جیمین : چرا باید چنین کاری رو انجام بدم ؟
سویون : چون ما .. ازدواج کردیم !
جیمین : برای ۵ ماه ، یادت نرفته که ؟
سویون بعد از کمی مکث گفت : دوستت دارم .
جیمین : چی؟
سویون : من دوستت دارم .. برام مهم نیست اگر بهم علاقه مند نباشی .
جیمین : مزخرف نگو .
سویون : میتونی ببینی ..
جعبه زرشکی رنگ رو از جیب کُتِش در اورد و روبروی جیمین گرفت .
جیمین با پوزخند جعبه رو گرفت و باز کرد .
اما .. پوزخندش از روی لبهاش محو شد .
به انگشتر توی جعبه خیره شد .
یه حلقه بود که به نظر میاومد خیلی گرون قیمت باشه .
جیمین : این .. برای چیه ؟!
سویون : میخواستم بگم میتونیم از اول شروع کنیم . انگار اصلا همدیگه رو ندیدیم . پس برات یه حلقه خریدم ..
جیمین حلقه رو توی جعبه گذاشت و روی میز گذاشت
جیمین : نگهش دار .. هروقت مینهو رو دیدی ، میدی بهش !
خواست از اتاق خارج بشه که سویون داد زد : صبر کن .
و به سمت جیمین دویید
سویون : داری احساساتم رو زیر پا میزاری ؟ من از مینهو متنفرم جیمین .. بفهم !
جیمین : ببین من لیاقت احساساتت رو ندارم باشه ؟
سویون: پس .. نمیزارم بری
جیمین داد زد : برو کنار .
سویون دستهاش رو باز کرد و مثل جیمین داد زد : نه .. باید دوستم داشته باشی .
با تمام زوری که داشت سویون رو پرتاب کرد و از خونه خارج شد . فقط کلاب های فرانسوی میتونست آرومش کنه
"اه اون .. احمق .. بعد از اون همه بلا که سرش اوردم واقعا .. دوستم داره ؟"
---
روی یکی از صندلی های کلاب نشست و مارگاریتای توی دستش رو سر کشید .
جیمین : آیش این خیلی تُرشه .
چند ثانیه بعد چندتا دختر با موهای بلوند و کلی آرایش کنار جیمین نشستن .
دختر : به نظر نمیاد فرانسوی باشی ؟
جیمین ، چون وقتی بچه بود چهار سال توی فرانسه درس خونده بود فرانسوی رو بلد بود .
جیمین : به نظر نمیاد که دلم بخواد چندتا هرزه پلاستیکی مزاحمم بشن !
دختر هینی کشید و گفت : پس فرانسوی بلدی . اسمت چیه ؟
جیمین : پارک جیمین .
دختر دیگه ای که کنار جیمین نشسته بود ، روی پاهای جیمین نشست و دستهاش رو دور گردنش حلقه کرد
-من اسمم کاریناس .. اسمت هم مثل خودت قشنگه پارک جیمین !
یکی از دختر ها جمع رو ترک کرد . و اون دختر مزاحم سعی میکرد برای جیمین دلبری کنه .
جیمین : انگار .. بدجور مست کردی ! حالم بهم میخوره وقتی اون باسن فیک و پلاستیکیت رو روی پاهام حس میکنم .
و دختر رو روی صندلی پرتاب کرد .
کارینا : میتونیم امشب رو باهم بگذرونیم .
جیمین کل مارگاریتارو توی یک حرکت سر کشید .
جیمین : نمیخوام .
کارینا : همه ی پسر ها بهم التماس میکنن که فقط برای یک شب کنارشون باشم . تو خیلی احمقی ..
"جیمینننن"
جیمین سرش رو بالا گرفت و با دیدن نامجون لبخند زد ، به سمتش دویید و نامجون رو بغل کرد .
جیمین : نامجون هیونگگگ ..
نامجون دستش رو روی شونه های جیمین کشید .
نامجون : چقدر بزرگ شدی ..
جیمین : یااا هیونگ فقط شش ماهه که همدیگه رو ندیدیم . از کجا پیدام کردی ؟
نامجون : لوکیشن اون پستی که توی اینستا گذاشتی .
جیمین : اوه آره ..
باهم پشت میز نشستن .
نامجون : خب درمورد همسرت باهام حرف زده بودی . اون کجاست ؟
جیمین تمام ماجراهای امروز رو برای نامجون بازگو کرد .
نامجون همینجوری که بطری جاگرمیستر رو باز میکرد گفت : پس دوستش داری !
جیمین : نه .. ندارم .
و لیوان رو از دست نامجون قاپید .
نامجون : انقدر روش حساسی .. تازه اول های شکل گرفتن احساسته .
جیمین : بسه هیونگ .. خیلی وقته هم دیگه رو ندیدیم بیا درمورد یه چیز دیگه ای صحبت کنیم .
لیوان هاشون رو به هم کوبیدن و نوشیدنی داخل لیوان رو سر کشیدن .
نامجون : بحث داره به جاهای باریکی کشیده میشه رفیق . انقدر سر به سر اون دختر نزار ..
جیمین : بسه هیونگ گفتم درموردش حرف نزن .
نامجون : باید بهش عشق بورزی .
جیمین : گفتم بسه ....
نامجون : جیمینا .. داری بدجور دل اون دختر رو میشکنی .
۶۵.۵k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.