☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وبیست وشیش..
آریا :
تو لابی هتل نشسته بودیم ومنتظر گیسو بودیم گل(( از اینجا دیگه به گلگیس میگن گُل)) از داشتن عروسک موفرفری طلایی اش خوشحال بود وذوق می کردداشت با عروسکش بازی می کرد با لذت نگاش می کردم
- خوشحالی از بودنش
نگاهی به اقا جون کردم که این حرفو زده بود وگفتم : خیلی وقتی بابا پیشنهادشو داد به شدت مخالف بودم
آقا جون : چرا بابا
- نمی دونم می ترسیدم گیسو فکر کنه بچه خیلی برام مهمه
خانم جون اینبار گفت : مهم نبود
- خود گیسو برام مهم بوده وهست خوشحالمم که الان گل رو داریم خوشحالترم چون گیسو دوسش داره وپذیرفتتش
- خوبه خدا روشکر دیگه هیچ نگرانی بابت شما ندارم
- من آماده ام .
دیدم آقا جون وخانم جون بدجوری دارن نگاش می کنن برگشتم واز دیدنش لبام از هم فاصله گرفت با چادر مشکی مثله فرشته ها شده بود
- آریا بابا
با تکون بازوم برگشتم اقا جون رو نگاه کردم خندید وگفت : چیه بابا مال خودته چرا اینجوری نگاش می کنی
- ه..هیچی ...
دلم نمیخواست چشم ازش بردارم صورت مهتابی اش تو اون چادر مشکی خیلی قشنگ قاب شده بود انگار خدا نشسته بود وبا کمال آرامش نقاشی اش کرده بود من چقدر احمق بودم اون روزای قشنگ رو خیلی راحت وبی احساس از کنارش می گذشتم حقم بود بخاطر این بی لیاقتی تا ابد طعم پدر شدن رو نچشم
نمی دونم چطور بلند شدم وچطور سوار ماشین کرایه ای شدیم وقتی به خودم اومدم که اقا جون گفت : آریا بابا اینجا نگه دار برای دخترم گل بخر عروس باید گل همراهش باشه
- چشم
جلو یه گلفروشی وایسادم وپیاده شدم ورفتم تو گلفروشی که خیلی هم بزرگ بود یه دسته گل رز قرمز برای گیسو گرفتم یه دسته گل کوچیکترشم برای گلم ودوشاخه هم برای اقا جون وخانم جون بعد از حساب کردن برگشتم تو ماشین گل ها رو دادم دست آقا جون با لبخند رضایت خودشو نشون داد وگفت : یه خیابون جلوتر اونجا سمت راستش یه دفتر ازدواجه بریم اونجا
حرفشو گوش دادم ولی چیزی نگفتم نمی دونم چرا استرس گرفتم بود
# پارت دویست وبیست وشیش..
آریا :
تو لابی هتل نشسته بودیم ومنتظر گیسو بودیم گل(( از اینجا دیگه به گلگیس میگن گُل)) از داشتن عروسک موفرفری طلایی اش خوشحال بود وذوق می کردداشت با عروسکش بازی می کرد با لذت نگاش می کردم
- خوشحالی از بودنش
نگاهی به اقا جون کردم که این حرفو زده بود وگفتم : خیلی وقتی بابا پیشنهادشو داد به شدت مخالف بودم
آقا جون : چرا بابا
- نمی دونم می ترسیدم گیسو فکر کنه بچه خیلی برام مهمه
خانم جون اینبار گفت : مهم نبود
- خود گیسو برام مهم بوده وهست خوشحالمم که الان گل رو داریم خوشحالترم چون گیسو دوسش داره وپذیرفتتش
- خوبه خدا روشکر دیگه هیچ نگرانی بابت شما ندارم
- من آماده ام .
دیدم آقا جون وخانم جون بدجوری دارن نگاش می کنن برگشتم واز دیدنش لبام از هم فاصله گرفت با چادر مشکی مثله فرشته ها شده بود
- آریا بابا
با تکون بازوم برگشتم اقا جون رو نگاه کردم خندید وگفت : چیه بابا مال خودته چرا اینجوری نگاش می کنی
- ه..هیچی ...
دلم نمیخواست چشم ازش بردارم صورت مهتابی اش تو اون چادر مشکی خیلی قشنگ قاب شده بود انگار خدا نشسته بود وبا کمال آرامش نقاشی اش کرده بود من چقدر احمق بودم اون روزای قشنگ رو خیلی راحت وبی احساس از کنارش می گذشتم حقم بود بخاطر این بی لیاقتی تا ابد طعم پدر شدن رو نچشم
نمی دونم چطور بلند شدم وچطور سوار ماشین کرایه ای شدیم وقتی به خودم اومدم که اقا جون گفت : آریا بابا اینجا نگه دار برای دخترم گل بخر عروس باید گل همراهش باشه
- چشم
جلو یه گلفروشی وایسادم وپیاده شدم ورفتم تو گلفروشی که خیلی هم بزرگ بود یه دسته گل رز قرمز برای گیسو گرفتم یه دسته گل کوچیکترشم برای گلم ودوشاخه هم برای اقا جون وخانم جون بعد از حساب کردن برگشتم تو ماشین گل ها رو دادم دست آقا جون با لبخند رضایت خودشو نشون داد وگفت : یه خیابون جلوتر اونجا سمت راستش یه دفتر ازدواجه بریم اونجا
حرفشو گوش دادم ولی چیزی نگفتم نمی دونم چرا استرس گرفتم بود
۲۰.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.