☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وبیست وهفت
گیسو :
از ماشین که پیاده شدیم وقدم برداشتم
آریا هم به خانم جون کمک کرد تا پیاده شه آقا جون هم پیاده شد ورفت سراغ خانم جون یه شاخه گل بهش داد وگفت : بیا خانم اینو نوه بزرگت گرفته که بهمون یاداوری کنه هنوزم عشق وجود داره
من خندیدم وآریا دوتا دسته ای گل رو از آقا جون گرفت واومد کنار من دسته گل بزرگتر رو به من داد وگفت : امیدوارم دوسش داشته باشی
یکم شیطنت کردم وگفتم : من تو رو دوست دارم
لبخند زدوگفت : من برای دوست داشتن تو می میرم گیسوی من
اخم کردم وگفتم : آریا
لبخند زدوآروم گفت : جون دلم
- دیگه این حرفو نزن
- چشم
آریا برگشت که به آقا جون وخانم جون کمک کنه آقا جون اجازه نداد وگفت : تو برو با عروست هم قدم شو من حواسم به خانمم هست
خندیدم وآریا هم باهام هم قدم شد وارد محضر شدیم یه سالن بزرگ بود که مبله بود وچند تا اتاق یه خانم چادری به استقبالمون اومد اریا یکم باهاش حرف زد راهنماییمون کرد به اتاقی که خیلی قشنگ تزئین شده بود ومخصوص عقد ومراسم بود رو یه صندلی نشستم وگل رو هم بغل کردم ومنتظر موندیم تا وقتی که یه مرد روحانی اومد وکلی ازمون استقبال کرد یکم آقا جون باهاش حرف زد با لبخند گوش داد وگفت : به مبارکی بفرمایید عروس داماد جای مخصوص بنشینید
از کیفم چادر سفیدی در آوردم وبا چادر مشکی تعویض کردم ورفتیم جای مخصوص نشستیم آقا جون شناسنامه هارو بهش داد وچون پدر بزرگ هر دوی ما می شد دیگه رضایت پدر رو نمیخواست کارای لازم رو انجام می داد آریا آروم گفت : با چادر سفید دیگه انگار از بهشت اومدی
نگاش کردم ولبخند زدم پیرهن سفید وشلوار مشکی پارچه ای پوشیده بود ساده ولی شیک
- بهشت همینجا رو زمینه آریا به شرطی که آدم ها جهنمش نکنند
- حرفت درسته گیسو مثله من که بهشت دو قدمی ام بود وجهنم رو انتخواب کرده بودم
- الان بهشت تو من بودم
- شک داری گیسو طلام
خندیدم لبخند زد
- خب عروس داماد اجازه می فرمایید
روحانی که این حرفو زد آریا خیلی جدی وبا صدای مردونه ای خوش آهنگش اش گفت : بله حاج آقا بفرمایید...
حاج اقا کلمه به کلمه ای خطبه ای عقدرو خوند ومن همون اولین بار بله دادم ولبخند نشوندم به لبای عزیزام وبعدم آریا بله داد روحانی یه شکلات به دست آریا داد وگفت : دهنتون رو شیرین کنید
اریا پوست شکلات رو جدا کرد وشیرینی رو مقابل دهنم گرفت گاز کوچیکی بهش زدم
# پارت دویست وبیست وهفت
گیسو :
از ماشین که پیاده شدیم وقدم برداشتم
آریا هم به خانم جون کمک کرد تا پیاده شه آقا جون هم پیاده شد ورفت سراغ خانم جون یه شاخه گل بهش داد وگفت : بیا خانم اینو نوه بزرگت گرفته که بهمون یاداوری کنه هنوزم عشق وجود داره
من خندیدم وآریا دوتا دسته ای گل رو از آقا جون گرفت واومد کنار من دسته گل بزرگتر رو به من داد وگفت : امیدوارم دوسش داشته باشی
یکم شیطنت کردم وگفتم : من تو رو دوست دارم
لبخند زدوگفت : من برای دوست داشتن تو می میرم گیسوی من
اخم کردم وگفتم : آریا
لبخند زدوآروم گفت : جون دلم
- دیگه این حرفو نزن
- چشم
آریا برگشت که به آقا جون وخانم جون کمک کنه آقا جون اجازه نداد وگفت : تو برو با عروست هم قدم شو من حواسم به خانمم هست
خندیدم وآریا هم باهام هم قدم شد وارد محضر شدیم یه سالن بزرگ بود که مبله بود وچند تا اتاق یه خانم چادری به استقبالمون اومد اریا یکم باهاش حرف زد راهنماییمون کرد به اتاقی که خیلی قشنگ تزئین شده بود ومخصوص عقد ومراسم بود رو یه صندلی نشستم وگل رو هم بغل کردم ومنتظر موندیم تا وقتی که یه مرد روحانی اومد وکلی ازمون استقبال کرد یکم آقا جون باهاش حرف زد با لبخند گوش داد وگفت : به مبارکی بفرمایید عروس داماد جای مخصوص بنشینید
از کیفم چادر سفیدی در آوردم وبا چادر مشکی تعویض کردم ورفتیم جای مخصوص نشستیم آقا جون شناسنامه هارو بهش داد وچون پدر بزرگ هر دوی ما می شد دیگه رضایت پدر رو نمیخواست کارای لازم رو انجام می داد آریا آروم گفت : با چادر سفید دیگه انگار از بهشت اومدی
نگاش کردم ولبخند زدم پیرهن سفید وشلوار مشکی پارچه ای پوشیده بود ساده ولی شیک
- بهشت همینجا رو زمینه آریا به شرطی که آدم ها جهنمش نکنند
- حرفت درسته گیسو مثله من که بهشت دو قدمی ام بود وجهنم رو انتخواب کرده بودم
- الان بهشت تو من بودم
- شک داری گیسو طلام
خندیدم لبخند زد
- خب عروس داماد اجازه می فرمایید
روحانی که این حرفو زد آریا خیلی جدی وبا صدای مردونه ای خوش آهنگش اش گفت : بله حاج آقا بفرمایید...
حاج اقا کلمه به کلمه ای خطبه ای عقدرو خوند ومن همون اولین بار بله دادم ولبخند نشوندم به لبای عزیزام وبعدم آریا بله داد روحانی یه شکلات به دست آریا داد وگفت : دهنتون رو شیرین کنید
اریا پوست شکلات رو جدا کرد وشیرینی رو مقابل دهنم گرفت گاز کوچیکی بهش زدم
۱۷.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.