☀️گیسوی شب ☀️
☀️گیسوی شب ☀️
# پارت دویست وبیست وهشت...
گیسو :
آقا جون وخانم جون با لبخند نگامون می کردن باقی مونده ای شیرینی رو آریا خورد
روحانی خطاب به من گفت از مهریه اتون راضی بودید
من که اصلا به این موضوع توجه ای نکرده بودم گفتم : راستش نمی دونم چی بوده
اریا اروم خندید وآقا جون با لبخند گفت : صدتا سکه وخونه ای بغل دست ما خونه ای عموت شد مهریه ات
متعجب نگاشون می کردم
اقا جون با رضایت گفت : نظر من بود چون دوست داشتم کنار من باشید اریا میخواست خونه بگیره اجازه ندادم
اریا : ممنونم اقا جون لطف بزرگی کردید
خانم جون : لیاقتشو دارید عزیزای من
اریا واقا جون کنار روحانی رفتن وحرف می زدن بعدم یه برگه دادن دست من که امضاش کردم
کارمون که تموم شد از محضر اومدیم بیرون واقا جون از آریا میخواست که بریم حرم وزیارت کنیم همونجا کنار در محضر چادرسفیدمو با چادر مشکی عوض کردم وبعدم سوار ماشین شدیم وراهی حرم شدیم دل تو دلم نبود درحالی که خوشحال بودم دلشوره ای عجیبی هم داشتم گل آروم تو بغلم داشت بازی می کرد وخانم جون بغل دستم داشت ذکر صلوات می گفت نگاهی به حلقه ای رو دستم انداختم ولبخند نشست رو لبم سرمو آوردم بالا دیدم آریا نگام می کنه لبخند زدم اونم لبخند زد وگفت : از اینجا به بعد باید پیاده بریم
پیاده شدیم وراهی حرم شدیم دم غروب بود ووقت اذان مغرب بود
- خوبی
برگشتم اریا رو نگاه کردم وگفتم : نمی دونم چرا اینقده دلشوره دارم
دستمو گرفت تو دستش وآروم فشرد
- چرا دلشوره عزیزم نکنه پشیمونی
چشم غره ای بهش رفتم خندید وگفت : گل من میای بغل بابا
گل از خدا خواسته دستاشو باز کرد وآریا بغلش کرد وگفت : خوب شد موهاش رو نبستی اذیت می شد موهاش باز بود
بهش لبخند زدم دوباره دستمو گرفت وگفت : سردی
- خوب میشه
برگشتم اقا جون وخانم جون رو نگاه کردم که با آرامش قدم می زدن
# پارت دویست وبیست وهشت...
گیسو :
آقا جون وخانم جون با لبخند نگامون می کردن باقی مونده ای شیرینی رو آریا خورد
روحانی خطاب به من گفت از مهریه اتون راضی بودید
من که اصلا به این موضوع توجه ای نکرده بودم گفتم : راستش نمی دونم چی بوده
اریا اروم خندید وآقا جون با لبخند گفت : صدتا سکه وخونه ای بغل دست ما خونه ای عموت شد مهریه ات
متعجب نگاشون می کردم
اقا جون با رضایت گفت : نظر من بود چون دوست داشتم کنار من باشید اریا میخواست خونه بگیره اجازه ندادم
اریا : ممنونم اقا جون لطف بزرگی کردید
خانم جون : لیاقتشو دارید عزیزای من
اریا واقا جون کنار روحانی رفتن وحرف می زدن بعدم یه برگه دادن دست من که امضاش کردم
کارمون که تموم شد از محضر اومدیم بیرون واقا جون از آریا میخواست که بریم حرم وزیارت کنیم همونجا کنار در محضر چادرسفیدمو با چادر مشکی عوض کردم وبعدم سوار ماشین شدیم وراهی حرم شدیم دل تو دلم نبود درحالی که خوشحال بودم دلشوره ای عجیبی هم داشتم گل آروم تو بغلم داشت بازی می کرد وخانم جون بغل دستم داشت ذکر صلوات می گفت نگاهی به حلقه ای رو دستم انداختم ولبخند نشست رو لبم سرمو آوردم بالا دیدم آریا نگام می کنه لبخند زدم اونم لبخند زد وگفت : از اینجا به بعد باید پیاده بریم
پیاده شدیم وراهی حرم شدیم دم غروب بود ووقت اذان مغرب بود
- خوبی
برگشتم اریا رو نگاه کردم وگفتم : نمی دونم چرا اینقده دلشوره دارم
دستمو گرفت تو دستش وآروم فشرد
- چرا دلشوره عزیزم نکنه پشیمونی
چشم غره ای بهش رفتم خندید وگفت : گل من میای بغل بابا
گل از خدا خواسته دستاشو باز کرد وآریا بغلش کرد وگفت : خوب شد موهاش رو نبستی اذیت می شد موهاش باز بود
بهش لبخند زدم دوباره دستمو گرفت وگفت : سردی
- خوب میشه
برگشتم اقا جون وخانم جون رو نگاه کردم که با آرامش قدم می زدن
۱۷.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.