☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وسی وسه.
گیسو :
گل تو بغلم آروم خواب بود ولی من خوابم نمی برد عادت کرده بودم به آغوش آریا که هر شب کنارش بخوابم موبایلمو برداشتم وبهش پیام دادم
- بیداری
بعد از چند دقیقه گفت : اره عزیزم خوبی
نوشتم : نمی تونم بخوابم آریا
برام شکلک قلب فرستاد وگفت : سعی کن بخوابی عزیزم من بیرونم
متعجب براش فرستادم : چرا بیرون
- با دوستام بیرونم عزیزم نیم ساعت دیگه برمی گردم
بی حوصله گوشی رو گذاشتم کنار وسعی کردم بخوابم که کم کم موفق هم شدم
- گیسو ...گیسو ...
چشامو آروم باز کردم که نور اذیتم نکنه نگاهی به گلین انداختم وگفتم : تو اینجا چیکار می کنی
خندید وگفت : معلومه تو سفرتون خیلی اذیت شدی که کمبود خواب داشتی
- خسته بودم گلین
گلین با شیطنت گفت : اینجا چرا نمیاد
خندیدم ونشستم وگفتم : میترسه بابا بفهمه
گلین : اتاق بغل دستی ات عزیزم این بالا کسی نمیاد خیالتون راحت هر چند فردا شب دیگه میری خونه ای خودت
- چقدر زود همه چیز اتفاق افتاد
لبخند زدوگفت : آره عزیزم حالا پاشو که میخوایم باهم صبحانه بخوریم
- راستی آنا رو ندیدم
با خنده گفت : چه عروسی که جویای حال خواهر شوهرشه
- عه گلین می دونی که از این حرفا خوشم نمیاد جدی آنا کجاست ؟
گلین لبخندی زدوگفت : رفته مادرشو راضی کنه بیاد عروسیتون
- فکر نکنم بیاد
گلین : شایدم اومد پاشو عزیزم
از تخت اومدم پایین گلین گل رو بیدار کرد من زود کارامو انجام دادم وآماده شدم گلینم گل رو اماده کرد وبا هم از اتاق رفتن بیرون داشتم موهام رو می بافتم برگشتم که با دیدن آریا یه لحظه ترسیدم وجیغ کشیدم
خندید وگفت : اوه ببخشید خانمم ترسیدی
- اریا یه بار دیگه اینجوری پشت سرم ظاهر نشی
- نه عزیزم بیا بریم صبحانه بخوریم که کلی گرسنمه
- دیشب نیومدی
- چرا یک ساعت بعدش اومدم خواب بودی لپتو بوسیدم ورفتم اتاق بغل دستی
- دوست داشتم کنارم باشی
- امشب هستم
چشم غره ای بهش رفتم وگفتم : نمیخوام باشی
متحیر نگام کرد از کنارش گذشتم ورفتم پایین برای خوردن صبحانه چقدر تو دلم بهش خندیدم حالاقیافه اش دیدنی شده بود
# پارت دویست وسی وسه.
گیسو :
گل تو بغلم آروم خواب بود ولی من خوابم نمی برد عادت کرده بودم به آغوش آریا که هر شب کنارش بخوابم موبایلمو برداشتم وبهش پیام دادم
- بیداری
بعد از چند دقیقه گفت : اره عزیزم خوبی
نوشتم : نمی تونم بخوابم آریا
برام شکلک قلب فرستاد وگفت : سعی کن بخوابی عزیزم من بیرونم
متعجب براش فرستادم : چرا بیرون
- با دوستام بیرونم عزیزم نیم ساعت دیگه برمی گردم
بی حوصله گوشی رو گذاشتم کنار وسعی کردم بخوابم که کم کم موفق هم شدم
- گیسو ...گیسو ...
چشامو آروم باز کردم که نور اذیتم نکنه نگاهی به گلین انداختم وگفتم : تو اینجا چیکار می کنی
خندید وگفت : معلومه تو سفرتون خیلی اذیت شدی که کمبود خواب داشتی
- خسته بودم گلین
گلین با شیطنت گفت : اینجا چرا نمیاد
خندیدم ونشستم وگفتم : میترسه بابا بفهمه
گلین : اتاق بغل دستی ات عزیزم این بالا کسی نمیاد خیالتون راحت هر چند فردا شب دیگه میری خونه ای خودت
- چقدر زود همه چیز اتفاق افتاد
لبخند زدوگفت : آره عزیزم حالا پاشو که میخوایم باهم صبحانه بخوریم
- راستی آنا رو ندیدم
با خنده گفت : چه عروسی که جویای حال خواهر شوهرشه
- عه گلین می دونی که از این حرفا خوشم نمیاد جدی آنا کجاست ؟
گلین لبخندی زدوگفت : رفته مادرشو راضی کنه بیاد عروسیتون
- فکر نکنم بیاد
گلین : شایدم اومد پاشو عزیزم
از تخت اومدم پایین گلین گل رو بیدار کرد من زود کارامو انجام دادم وآماده شدم گلینم گل رو اماده کرد وبا هم از اتاق رفتن بیرون داشتم موهام رو می بافتم برگشتم که با دیدن آریا یه لحظه ترسیدم وجیغ کشیدم
خندید وگفت : اوه ببخشید خانمم ترسیدی
- اریا یه بار دیگه اینجوری پشت سرم ظاهر نشی
- نه عزیزم بیا بریم صبحانه بخوریم که کلی گرسنمه
- دیشب نیومدی
- چرا یک ساعت بعدش اومدم خواب بودی لپتو بوسیدم ورفتم اتاق بغل دستی
- دوست داشتم کنارم باشی
- امشب هستم
چشم غره ای بهش رفتم وگفتم : نمیخوام باشی
متحیر نگام کرد از کنارش گذشتم ورفتم پایین برای خوردن صبحانه چقدر تو دلم بهش خندیدم حالاقیافه اش دیدنی شده بود
۱۹.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.