☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وسی هشت
گیسو :
شنیده بودم خیلی خوشگلی وشبیه مادرتی
- ببخشید بجا نمیارم
لبخند زدوگفت : مادر آریام
اصلا بهش نمیخورد مادر آریا باشه تعجب منو که دید گفت : عزیزم چرا تعجب کردی
- نه فقط یکم جا خوردم
لبخندی زد وگفت : پس آریا حق داشته بخاطر تو قید بچه رو بزنه تو خیلی خوشگلی کوچلو
از حرفش بدم اومد واخم ریزی کردم که گفت : عزیزم دلگیر نشو فقط یه تعریف بود
- گیسو خوبی
بی توجه به حضور مادرش جلو پای من نشست وگفت : عزیزم چیزی شده
با اخم برگشت ومادرش رو نگاه کرد وگفت : چی بهش گفتی
متعجب گفت : فقط گفتم آریا حق داشت بخاطر تو قید بچه رو بزنه
آریا با اخم بلند شد وگفت : ومی تونم بخاطرش قید شمارو هم بزنم
- چی شده داداش
آنا اومد کنار مادرش وگفت : فکر می کردم از دیدن مامان خوشحال بشی داداش
آریا بغلش کرد وگفت : خوبی عزیزم
آنا بوسیدش وگفت : خوبم داداش
مادر آریا ناپدید شد وآنا با ذوق اومد کنارم وگفت : وای تو چقدر ناز شدی گیسو
لبخند زدم وبرای اینکه بیشتر از این آریا ناراحت نشه گفتم : خواهر شوهر بد از حالا خودتو نشون دادی نیومدی یه کمکی به عروس داداشت بکنی
انا با صدا خندید وگفت : چه زن داداش غر غرویی
آریا : خیلی خب دعواتون بزارید بعد از عروسی
هر سه خندیدم ولی حرف اون زن از فکرم بیرون نمی رفت من بزرگترین حق آریا رو ازش گرفته بودم واون حق پدری بود
تا وقت شام ازجام بلند نشدم وفقط تماشاگر بودم اریا گاهی میومد پیشم وبعدم می رفت سراغ مهمانها بعد از صرف شام دیگه وقت رقص بود وبلاخره منم رضایت دادم وقاطی رقاص ها شدم
- گیسو چرا اینقدره ناراحتی همه دارن تو رو نگاه می کنن
به چشاش نگاه کردم وگفتم : آریا منو ببخش که آرزو...
اخم کرد وگفت : هیچی نگو گیسو فکر کردم باهاش کنار اومدی قرار نیست هر کی هر حرفی بزنه تو رو بهم بریزه
# پارت دویست وسی هشت
گیسو :
شنیده بودم خیلی خوشگلی وشبیه مادرتی
- ببخشید بجا نمیارم
لبخند زدوگفت : مادر آریام
اصلا بهش نمیخورد مادر آریا باشه تعجب منو که دید گفت : عزیزم چرا تعجب کردی
- نه فقط یکم جا خوردم
لبخندی زد وگفت : پس آریا حق داشته بخاطر تو قید بچه رو بزنه تو خیلی خوشگلی کوچلو
از حرفش بدم اومد واخم ریزی کردم که گفت : عزیزم دلگیر نشو فقط یه تعریف بود
- گیسو خوبی
بی توجه به حضور مادرش جلو پای من نشست وگفت : عزیزم چیزی شده
با اخم برگشت ومادرش رو نگاه کرد وگفت : چی بهش گفتی
متعجب گفت : فقط گفتم آریا حق داشت بخاطر تو قید بچه رو بزنه
آریا با اخم بلند شد وگفت : ومی تونم بخاطرش قید شمارو هم بزنم
- چی شده داداش
آنا اومد کنار مادرش وگفت : فکر می کردم از دیدن مامان خوشحال بشی داداش
آریا بغلش کرد وگفت : خوبی عزیزم
آنا بوسیدش وگفت : خوبم داداش
مادر آریا ناپدید شد وآنا با ذوق اومد کنارم وگفت : وای تو چقدر ناز شدی گیسو
لبخند زدم وبرای اینکه بیشتر از این آریا ناراحت نشه گفتم : خواهر شوهر بد از حالا خودتو نشون دادی نیومدی یه کمکی به عروس داداشت بکنی
انا با صدا خندید وگفت : چه زن داداش غر غرویی
آریا : خیلی خب دعواتون بزارید بعد از عروسی
هر سه خندیدم ولی حرف اون زن از فکرم بیرون نمی رفت من بزرگترین حق آریا رو ازش گرفته بودم واون حق پدری بود
تا وقت شام ازجام بلند نشدم وفقط تماشاگر بودم اریا گاهی میومد پیشم وبعدم می رفت سراغ مهمانها بعد از صرف شام دیگه وقت رقص بود وبلاخره منم رضایت دادم وقاطی رقاص ها شدم
- گیسو چرا اینقدره ناراحتی همه دارن تو رو نگاه می کنن
به چشاش نگاه کردم وگفتم : آریا منو ببخش که آرزو...
اخم کرد وگفت : هیچی نگو گیسو فکر کردم باهاش کنار اومدی قرار نیست هر کی هر حرفی بزنه تو رو بهم بریزه
۲۱.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.