☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت آخر ...
آریا :
چشامو باز کردم ونگاهی به اتاق انداختم یکم بهم ریخته بود نشستم رو تخت ونگاهم به لباس خواب سرمه ای گیسو افتاد لبخند نشست رو لبم از تخت جدا شدم یه تیشرت از کشو لباسام در اوردم وپوشیدم وازاتاق اومدم بیرون ورفتم پایین گیسو نبود متعجب بود که با دیدن باز بودن در فهمیدم یاد بچگیش افتاده حدس زدن اینکه اون کجاست سخت نبود قدم زنان رفتم طرف درختی که سرنوشت گیسو رو عوض کرده بود داشت رو تاب تاب میخورد وزیر لب آوراز میخوند از پشت سرش رفتم ودوطرف بندای تاب رو گرفتم سرشو برگدوند ونگام کرد
- کوچلو حوس تاب بازی کردی
خندید وگفت : تابم میدی
- اره
تابش دادم با لذت گفت : همیشه دوست داشتم تابم بدی
خندیدم وگفتم : خب یه بار تابت دادم یادته
- یادمه اون روز عجیب بودی
- شاید چون مهرت به دلم نشسته بود
- بد اخلاق یادته لباستو پوشیدم
- نه اینو یادم نمیاد
بلند خندیدم
- بد جنس
- ولی خوب سفر شمال یادمه
- بد جنس
با صدا خندیدم
- شوکه ام کردی
تاب رو نگه داشتم واز پشت بغلش کردم وتو گوشش گفتم : از همونجا بود دوست داشتم بیشتر مزه ات کنم
- پر رو
اروم خندیدم
- اون روز اینجا ...من به هر دوتامون ظلم کردم
- گذشت گیسو مهم الانه الان که کنارمی وکنارتم الان که باید بهم آرامش بدیم
برگشت ونگام کرد به چشام ولبخند زد
- وقتی خیلی خوشحالی چشات سبز میشه مثله جنگل گیسوان
آروم لبشو بوسیدم وگفتم : به این جنگل گیسوان عادت کن گیسوی من
خندید تابش دادم مثله بچه ها شده بودیم از خوشحالی ولذت اون من دلم دلم شاد می شد وبه قول گیسو چشام به رنگ جنگل گیسوان می شد
نه به رنگ گیسوی به رنگ شبش
*پایان*
# پارت آخر ...
آریا :
چشامو باز کردم ونگاهی به اتاق انداختم یکم بهم ریخته بود نشستم رو تخت ونگاهم به لباس خواب سرمه ای گیسو افتاد لبخند نشست رو لبم از تخت جدا شدم یه تیشرت از کشو لباسام در اوردم وپوشیدم وازاتاق اومدم بیرون ورفتم پایین گیسو نبود متعجب بود که با دیدن باز بودن در فهمیدم یاد بچگیش افتاده حدس زدن اینکه اون کجاست سخت نبود قدم زنان رفتم طرف درختی که سرنوشت گیسو رو عوض کرده بود داشت رو تاب تاب میخورد وزیر لب آوراز میخوند از پشت سرش رفتم ودوطرف بندای تاب رو گرفتم سرشو برگدوند ونگام کرد
- کوچلو حوس تاب بازی کردی
خندید وگفت : تابم میدی
- اره
تابش دادم با لذت گفت : همیشه دوست داشتم تابم بدی
خندیدم وگفتم : خب یه بار تابت دادم یادته
- یادمه اون روز عجیب بودی
- شاید چون مهرت به دلم نشسته بود
- بد اخلاق یادته لباستو پوشیدم
- نه اینو یادم نمیاد
بلند خندیدم
- بد جنس
- ولی خوب سفر شمال یادمه
- بد جنس
با صدا خندیدم
- شوکه ام کردی
تاب رو نگه داشتم واز پشت بغلش کردم وتو گوشش گفتم : از همونجا بود دوست داشتم بیشتر مزه ات کنم
- پر رو
اروم خندیدم
- اون روز اینجا ...من به هر دوتامون ظلم کردم
- گذشت گیسو مهم الانه الان که کنارمی وکنارتم الان که باید بهم آرامش بدیم
برگشت ونگام کرد به چشام ولبخند زد
- وقتی خیلی خوشحالی چشات سبز میشه مثله جنگل گیسوان
آروم لبشو بوسیدم وگفتم : به این جنگل گیسوان عادت کن گیسوی من
خندید تابش دادم مثله بچه ها شده بودیم از خوشحالی ولذت اون من دلم دلم شاد می شد وبه قول گیسو چشام به رنگ جنگل گیسوان می شد
نه به رنگ گیسوی به رنگ شبش
*پایان*
۲۰.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.