خانه

مطالب منتخب

مطالب جدید

مطالب محبوب

عربي

دانلود اپلیکیشن

درباره ما

تماس با ما

قوانین

دسته بندی ها

​

ورود به حساب کاربری

برای ارسال پیام، دانلود عکس و ویدئو کیفیت اصلی، لایک، نوشتن نظر، دنبال کردن کابران به آسانی وارد حساب کاربری ویسگون خود شوید و به جمع بزرگ ویسگونی ها بپیوندید.

+98

یا

ورود با گوگل
نصب برنامه موبایل
nargesmahdy nargesmahdy
ویدئو بعدی
میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه
نرو بعدی
شعر و ادبیات

قهوه زمستانی

سرش را پایین انداخته بود و شمرده شمرده راه می رفت. خیابان در آن ساعت از روز ساکت تر از همیشه بود. خیابانی که در طرفینش بیدهای مجنون دلبری می کردند. سرتا پایش مشکی بود. هیچوقت هیچکس نفهمید که چرا دخترک از پوشیدن لباس های رنگی بیزار است. نفسش را بیرون داد و باز به خیابان چشم دوخت.
کوله اش را روی دوشش جا به جا کرد و آهنگ در حال پخش را زیر لب خواند:
|بهترینت بودم، بهترین باش|
|این دیوونه خیلی دوسِت داشت|
همانطور که به راهش ادامه میداد توجهش به یک کافه جلب شد. در چوبی کافه آن را شبیه به کلبه های جنگلی کرده بود. آرام آرام به آن کافه نزدیک شد و در را باز کرد. انگار خدا حال و هوای او را سنجیده بود و مکانی را سر راهش قرار داده بود که برای ساعتی در آرامش باشد. همه چیز کافه چوبی بود. میزو صندلی ها را دور از هم چیده بودند تا زوج ها بی ترس از شنیده شدن عاشقانه هایشان باهم حرف بزنند. به سمت پیشخوان قدم برداشت؛ سفارشش را داد و به سمت میزی که زیر نظر داشت، حرکت کرد.
میز کوچک قهوه‌ای که دو طرفش با صندلی های سفید احاطه شده بود، کنار پنجره قرار داشت. چیزی نگذشته بود که پیش خدمت قهوه دخترک را آورد. دستش را سمت کوله اش برد و دفتر و خودکاری را بیرون کشید. در یک صفحه شروع به نوشتن کرد. رقص جوهر مشکی روی کاغذ کاهی دفتر دیدنی بود. در میانه نوشتن احساس کرد که سرمایی وجودش را در بر گرفته است. دست از قلم کشید و نگاهش را به سمت پنجره سوق داد. دانه های برف زمین را سفید پوش کرده بودند. بیدهایی که تا قبل از ورود دخترک به کافه با باد بازی میکردند؛ حالا مثل عروسان از شرم سر به زیر داشتند. قهوه او سرد تر از یخ شده بود و همه این ها نشان میداد که ساعت هاست پشت این میز نشسته و غرق نوشتن است.
قهوه دیگری سفارش داد و منتظر شد. سفارشش که حاضر شد، دست هایش را دور فنجان حلقه کرد. نگاهی به نوشته اش انداخت. تاکنون بارها از روی آن خوانده بود اما احساس میکرد چیزی کم دارد. بالاخره پس از نیم ساعت آن کمبود را یافت. انچه میخواست به نوشته اش اضافه کرد و از پشت میز بلند شد. لباس هایش را مرتب کرد، آخرین نگاهش را به فضای آرام کافه انداخت و با یک نفس عمیق از آن محوطه دور شد.
جمله پایانی نوشته دخترک این بود: «برای رفیق تان، رفیق باشید؛ حتی در نبودش. اگر و تنها اگر به رفاقت تان ایمان دارید!»
#written_by_my_self 🖊
9.2.1400
22:۵۴
#dopamine 🌱🧸
#قلب_منین 😻
#dont_copy 🚫
#lawyer ⚖
#literature_discipline 📚
آهنگ متن از بهترینِ من:
#the_best_singer_in_the_world_is : 🎤
#علیرضا_طلیسچی 🧡👑
#edit_by_me :)!
آهنگ کلیپ از «آرتا و کوروش؛ یبارم من»

پ.ن: این متن مال خودمه؛ یکی از انشاهامه🙃🖇
کلیپ هم ادیت خودمه
پ.ن2: از این به بعد درنظر دارم انشاهای دلبرمو براتون بذارم..!!
نظر فراموش نشه •💖•
شعر و ادبیات
۱۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
nargesmahdy nargesmahdy

دیدگاه ها (۱۰)

هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.

دل عاشق

دل عاشق

nargesmahdy
nargesmahdy
مرگ آرزو

مرگ آرزو

nargesmahdy
nargesmahdy
چند سال دیگر

چند سال دیگر

nargesmahdy
nargesmahdy
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود « خد

دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود « خد

nargesmahdy
nargesmahdy
پارت 1 پایان خوشبختی

پارت 1 پایان خوشبختی

sheyda1234
sheyda1234
 #کپی_ممنوع🚫

#کپی_ممنوع🚫

amnhahmdy
amnhahmdy
✴❆پارت سه ❆✴

✴❆پارت سه ❆✴

hastijafari549
hastijafari549
I fell in love with the Mafia.  (پارت ۳۸)

I fell in love with the Mafia. (پارت ۳۸)

j0375
j0375
جنگیر

جنگیر

0000666a
0000666a
پارت》331

پارت》331

spical_art
spical_art
پارت ۱۶ ( برادر خونده)

پارت ۱۶ ( برادر خونده)

mobinazohgqbar85
mobinazohgqbar85
پارت 2 عشق دروغین

پارت 2 عشق دروغین

sheyda1234
sheyda1234
پارت 1 عشق دروغین

پارت 1 عشق دروغین

sheyda1234
sheyda1234
#کپی_ممنوع🚫

#کپی_ممنوع🚫

amnhahmdy
amnhahmdy
​
​
واتس‌اپ
تلگرام
توییتر
فیسبوک
لینکداین
https://wisgoon.com/pin/33278491/
کپی شد
​

افزودن به کالکشن

هیچ کالکشنی موجود نیست از فرم بالا یک کالکشن جدید ایجاد کنید

​

نصب برنامه ویسگون