پارت ۳۸
پارت۳۸
تهیونگ: خب پس شب باهاشون صبحت میکنیم
کوک و جیمین: اوکی
کوک: من برم شرکت کلی کار ریخته سرم
جیمین: منم برم وگرنه رییسم پارم میکنه
تهیونگ: اوکی منم باید با ابن منشی برم سر جلسه
کوک و جبمین: موفق باشی .بای
ته ته: همچنبن بای
تهیونگ: بعد اینکه بچه ها رفتن منم رفتم سر جلسه
****************************دو ساعت بعد
ارایشگر: خب خانم بالاخره تموم شد خیلی زیبا شدید
جنی: اخیششش ____واییی خیلی خوب شده مرسی کجا باید حساب کنم ؟؟؟؟
ارایشگر: اون قسمت
جنی: پولو پرداخت کردم و قبل از پرداخت پول به تهیونگ پیام دادم که بیاد دنبالم
تهیونگ: تو ماشین بودم دیدم جنی اومد _______واو خیلی خوشگل شده بود خدایی اون رنگ مو بهش نمیومد
جنی: سوار ماشین شدم و دیدم تهیونگ داره نگام میکنه پنج دقیقه شد
نمیخوای بریم ؟؟؟؟
تهیونگ: اهاا ارهه اره بریم
وسط راه
ته ته: میگم خیلی خوشگل شدیا
جنی: چه عجب نیم ساعت شد 😑😡
تهیونگ: خب اخه همش محوت شده بودم نمیتونستم چیزی بگم
جنی: اوکی😊😊😊
تهیونگ: امشب باید باهم صحبت کنیم
جنی: درمورد ؟؟؟؟
تهیونگ: حالا رسیدیم بهت میگم
جنی: اوکی
****************************
لیسا: خب بالاخره تموم شد با همه ی سرمایه گذارانی که به این بیمارستان کمک کرده بودن خداحافظی کردم و اومدم بیرون عینکمو زدم و به رانندم زنگ زدم
بعد پنج دقیقه اومد سوار شدمو رفتم سمت شرکت جونگ کوک
جونگ کوک: داشتم پرونده ها رو نگاه میکردم منشی اومد تو و گفت که باید اینجا ها رو امضا کنم چقدرم زیاد بودن
لیسا: وقتی وارد شرکت شدم همه بهم احترام گذاشتن رفتم و در اتاق کوک و باز کردم دیدم منشیه چسبیده دم گوشش اینجا چه خبره اوفففف
اهمممممممم
کوک: برگشتم بالا رو نگاه کردم دیدم لیساعه
عه عشقم اومدی منتظرت بودم
منشی : اقای رییس من میرم
لیسا: منشیه رفت منم چب چب نگاهش کردم و رفتم نشستم رو میز کوک
این منشیه چرا انقدر بهت میچسبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوک: امممم چسبیده؟؟؟؟فکر نکنم اینطوری باشه
لیسا: دقیقا همینطوره
کوک: اوکی یکی دیگرو استخدام میکنم
کوک: چیشد ؟؟؟؟؟
لیسا: همه چیرو تعریف کردم
نیم ساعت بعد
کوک: کع اینطور
خب لیسا امشب باید باهم صحبت کنیم
لیسا: درمورد؟؟؟؟؟
کوک: ازدواج
لیسا: بازم بحث همیشگی
کوک: بببینم تو نمیخوای زود زنم بشی ؟؟؟؟؟
لیسا: چرا اما بنظرت زود نیس ؟؟؟؟؟
کوک: نه الان شش ماه همدیگرو میشناسیم
لیسا: پس اگه اینطوریه من از خدامه
کوک: اوکی منم چندتا پرونده رو نگاه کنم میریم خونه
لیسا: باشه عشقم ........منم منتظر میمونم
رز: اخیشششش کارم تموم شد
جیمین زنگ زنگ میزنه نکنه چیزی شدع
الو ؟؟؟جیمین عشقم خوبی ؟؟؟
جیمین: سلاااام عشقم اره خوبم تو چی؟؟؟؟؟؟
رزی:منم عالیییی کاری داشتی ؟؟؟؟
جیمین: اره امشب زود بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم
رزی: اره باشه زود میام اتفاقا کارم الان تموم شد
جیمین: خب پس چه عالیییی
رزی: اهوم فقط میشه بپرسم چع کاری داری؟؟؟؟
جیمین: وشت تلفن نمیشه گفت خونه بهت میگم
رزی: باشه عشقم 😍😍
تهیونگ: خب پس شب باهاشون صبحت میکنیم
کوک و جیمین: اوکی
کوک: من برم شرکت کلی کار ریخته سرم
جیمین: منم برم وگرنه رییسم پارم میکنه
تهیونگ: اوکی منم باید با ابن منشی برم سر جلسه
کوک و جبمین: موفق باشی .بای
ته ته: همچنبن بای
تهیونگ: بعد اینکه بچه ها رفتن منم رفتم سر جلسه
****************************دو ساعت بعد
ارایشگر: خب خانم بالاخره تموم شد خیلی زیبا شدید
جنی: اخیششش ____واییی خیلی خوب شده مرسی کجا باید حساب کنم ؟؟؟؟
ارایشگر: اون قسمت
جنی: پولو پرداخت کردم و قبل از پرداخت پول به تهیونگ پیام دادم که بیاد دنبالم
تهیونگ: تو ماشین بودم دیدم جنی اومد _______واو خیلی خوشگل شده بود خدایی اون رنگ مو بهش نمیومد
جنی: سوار ماشین شدم و دیدم تهیونگ داره نگام میکنه پنج دقیقه شد
نمیخوای بریم ؟؟؟؟
تهیونگ: اهاا ارهه اره بریم
وسط راه
ته ته: میگم خیلی خوشگل شدیا
جنی: چه عجب نیم ساعت شد 😑😡
تهیونگ: خب اخه همش محوت شده بودم نمیتونستم چیزی بگم
جنی: اوکی😊😊😊
تهیونگ: امشب باید باهم صحبت کنیم
جنی: درمورد ؟؟؟؟
تهیونگ: حالا رسیدیم بهت میگم
جنی: اوکی
****************************
لیسا: خب بالاخره تموم شد با همه ی سرمایه گذارانی که به این بیمارستان کمک کرده بودن خداحافظی کردم و اومدم بیرون عینکمو زدم و به رانندم زنگ زدم
بعد پنج دقیقه اومد سوار شدمو رفتم سمت شرکت جونگ کوک
جونگ کوک: داشتم پرونده ها رو نگاه میکردم منشی اومد تو و گفت که باید اینجا ها رو امضا کنم چقدرم زیاد بودن
لیسا: وقتی وارد شرکت شدم همه بهم احترام گذاشتن رفتم و در اتاق کوک و باز کردم دیدم منشیه چسبیده دم گوشش اینجا چه خبره اوفففف
اهمممممممم
کوک: برگشتم بالا رو نگاه کردم دیدم لیساعه
عه عشقم اومدی منتظرت بودم
منشی : اقای رییس من میرم
لیسا: منشیه رفت منم چب چب نگاهش کردم و رفتم نشستم رو میز کوک
این منشیه چرا انقدر بهت میچسبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوک: امممم چسبیده؟؟؟؟فکر نکنم اینطوری باشه
لیسا: دقیقا همینطوره
کوک: اوکی یکی دیگرو استخدام میکنم
کوک: چیشد ؟؟؟؟؟
لیسا: همه چیرو تعریف کردم
نیم ساعت بعد
کوک: کع اینطور
خب لیسا امشب باید باهم صحبت کنیم
لیسا: درمورد؟؟؟؟؟
کوک: ازدواج
لیسا: بازم بحث همیشگی
کوک: بببینم تو نمیخوای زود زنم بشی ؟؟؟؟؟
لیسا: چرا اما بنظرت زود نیس ؟؟؟؟؟
کوک: نه الان شش ماه همدیگرو میشناسیم
لیسا: پس اگه اینطوریه من از خدامه
کوک: اوکی منم چندتا پرونده رو نگاه کنم میریم خونه
لیسا: باشه عشقم ........منم منتظر میمونم
رز: اخیشششش کارم تموم شد
جیمین زنگ زنگ میزنه نکنه چیزی شدع
الو ؟؟؟جیمین عشقم خوبی ؟؟؟
جیمین: سلاااام عشقم اره خوبم تو چی؟؟؟؟؟؟
رزی:منم عالیییی کاری داشتی ؟؟؟؟
جیمین: اره امشب زود بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم
رزی: اره باشه زود میام اتفاقا کارم الان تموم شد
جیمین: خب پس چه عالیییی
رزی: اهوم فقط میشه بپرسم چع کاری داری؟؟؟؟
جیمین: وشت تلفن نمیشه گفت خونه بهت میگم
رزی: باشه عشقم 😍😍
۱۶۴.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.