˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت1
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...
با شدت زیادی در اتاقمو بهم کوبیدم و روی صندلی جلوی ایینه نشستم غر غر های مامان و همزمان صدایی که بغض توش بود داشت اذیتم میکرد دستمو روی گوشام گذاشتم تا دیگه نشنوم تحمل اینجوری دیدن مامان رو نداشتم اما تحمل اون چیزی که مامان میخاست سخت تر بود ...
توی ایینه یه نگاهی به خودم انداختم یاد قرار مهمی که با سیاوش داشتم افتادم دل تو دلم نبود که ببینم چی میخاد بهم بگه از طرفی استرس هم داشتم بدون فکر به چیزی خودمو روی تخت انداختم و میخاستم تا وقت دارم یکم استراحت کنم کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم .
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم دیرم شده بود و این اصلا خوب نبود هول شدمو خودمو از رو تخت انداختم پایین سراسیمه این ور اون ور میرفتم در کمدمو باز کردم و مانتو شیکی که خود سیاوش برام خرید رو پوشیدم قیافم بد نبود و نیازی به ارایش انچنانی نداشتم در حد یه رژ لب و ریمل کافی بود با سرعت زیادی اماده شدم و کیف مشکیم رو برداشتم و بدون خداخافظی از مامان از خونه زدم بیرون سیاوش هنوز نیومده بود و این خیلی عجیب بود چون وقت و ساعت خیلی براش مهم بود یه جعبه کنار در خونه بود برداشتمش روی جعبه نوشته بود از طرف سیاوش زند با ذوق و استرس خاصی جعبه رو باز کردم دوتا کاغذ توش بود یکیش یه نامه بود و یه کارت دعوت ترس بدی به جونم افتاد...
#پارت1
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️...
با شدت زیادی در اتاقمو بهم کوبیدم و روی صندلی جلوی ایینه نشستم غر غر های مامان و همزمان صدایی که بغض توش بود داشت اذیتم میکرد دستمو روی گوشام گذاشتم تا دیگه نشنوم تحمل اینجوری دیدن مامان رو نداشتم اما تحمل اون چیزی که مامان میخاست سخت تر بود ...
توی ایینه یه نگاهی به خودم انداختم یاد قرار مهمی که با سیاوش داشتم افتادم دل تو دلم نبود که ببینم چی میخاد بهم بگه از طرفی استرس هم داشتم بدون فکر به چیزی خودمو روی تخت انداختم و میخاستم تا وقت دارم یکم استراحت کنم کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم .
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم دیرم شده بود و این اصلا خوب نبود هول شدمو خودمو از رو تخت انداختم پایین سراسیمه این ور اون ور میرفتم در کمدمو باز کردم و مانتو شیکی که خود سیاوش برام خرید رو پوشیدم قیافم بد نبود و نیازی به ارایش انچنانی نداشتم در حد یه رژ لب و ریمل کافی بود با سرعت زیادی اماده شدم و کیف مشکیم رو برداشتم و بدون خداخافظی از مامان از خونه زدم بیرون سیاوش هنوز نیومده بود و این خیلی عجیب بود چون وقت و ساعت خیلی براش مهم بود یه جعبه کنار در خونه بود برداشتمش روی جعبه نوشته بود از طرف سیاوش زند با ذوق و استرس خاصی جعبه رو باز کردم دوتا کاغذ توش بود یکیش یه نامه بود و یه کارت دعوت ترس بدی به جونم افتاد...
۳.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.