می گویم ؛ زنان مساویِ مردان ... در حالی که هنوز تصاویرِ گل و منظره روی پروفایلِ شخصی ام می گذارم ...
من حوصله ی قضاوت هایِ جاهلانه و جواب پس دادن به مردانِ فامیل و کلیه ی اقوامِ وابسته را ندارم ...
می گویم ؛ زنان مساویِ مردان ...
درحالی که هر روز پوششم را محکم از قبل می کنم تا مبادا با تارِ مویی ، ساقِ پایی ، نگاهِ گیرایی ، چیزی ... برایم مشکلی درست کنند ...
تا مبادا باعثِ گناهِ کسی شوم ...
منی که همه جا نیمه کاره ... و در گناهِ دیگران همه کاره ام !!!!
می گویم ؛ زنان مساویِ مردان ...
اما نصفِ یک مرد ، می خوابم ...
نصفِ یک مرد ، غذا می خورم ...
نصفِ یک مرد ، بیرون می روم ...
و نصفِ یک مرد ، مراقبِ سلامتی ام هستم ... !
این ها افکار و رفتارِ تزریق شده ی این حوالیست ...
اینجا ، "زن بودنم" ، نابودم می کند ...
تاریخِ لعنتی ؛
مرا قضاوت نکن !
من ضعیف نیستم ...
من بی دل و جرات نیستم ... !
فقط خیلی خسته ام ...
این جا که من ایستاده ام ، برایِ یک جاندارِ تک سلولی هم فضایِ رشد وجود ندارد ...!!!
مورخان و تاریخ دانانِ عزیز !
شما را به خدا این قسمت از تاریخ را منصفانه تر قضاوت کنید ...
شاید باورتان نشود ؛
روزهایی را که جامعه هنوز آمادگیِ زنانگی ندارد ...
این جا روشنفکرهایش هم فقط حرف می زنند !!!
این جا کسی ، کسی را نمی کُشد ، اما هر روز افرادِ زیادی از درون ، می میرند ...
به این نتیجه رسیده ام که خدا باید جنسِ زن را به تدریج می آفرید ...
ذره ذره و با ملاحظه ...
تا هر بار ، متناسبِ هر دوره - زنان و شعورِ جوامع - پا به پایِ هم ، ارتقا می یافت ...
حالا ولی ؛
برایشان غیرِ قابلِ هضمیم ...
ما را نمی فهمند ...
کوچکمان می کنند تا شاید در حدِ فهمشان باشیم ...
ما گیر کرده ایم ...
میانِ حصارهایی کهنه ؛
که لبه ی تیزشان ، خودباوری مان را نشانه رفته ...
می ترسم از روزی که خودمان هم باورمان شود ؛
"یک موجودِ ناگزیر و نصفه و نیمه ایم ... "
می ترسم ... !
می گویم ؛ زنان مساویِ مردان ...
درحالی که هر روز پوششم را محکم از قبل می کنم تا مبادا با تارِ مویی ، ساقِ پایی ، نگاهِ گیرایی ، چیزی ... برایم مشکلی درست کنند ...
تا مبادا باعثِ گناهِ کسی شوم ...
منی که همه جا نیمه کاره ... و در گناهِ دیگران همه کاره ام !!!!
می گویم ؛ زنان مساویِ مردان ...
اما نصفِ یک مرد ، می خوابم ...
نصفِ یک مرد ، غذا می خورم ...
نصفِ یک مرد ، بیرون می روم ...
و نصفِ یک مرد ، مراقبِ سلامتی ام هستم ... !
این ها افکار و رفتارِ تزریق شده ی این حوالیست ...
اینجا ، "زن بودنم" ، نابودم می کند ...
تاریخِ لعنتی ؛
مرا قضاوت نکن !
من ضعیف نیستم ...
من بی دل و جرات نیستم ... !
فقط خیلی خسته ام ...
این جا که من ایستاده ام ، برایِ یک جاندارِ تک سلولی هم فضایِ رشد وجود ندارد ...!!!
مورخان و تاریخ دانانِ عزیز !
شما را به خدا این قسمت از تاریخ را منصفانه تر قضاوت کنید ...
شاید باورتان نشود ؛
روزهایی را که جامعه هنوز آمادگیِ زنانگی ندارد ...
این جا روشنفکرهایش هم فقط حرف می زنند !!!
این جا کسی ، کسی را نمی کُشد ، اما هر روز افرادِ زیادی از درون ، می میرند ...
به این نتیجه رسیده ام که خدا باید جنسِ زن را به تدریج می آفرید ...
ذره ذره و با ملاحظه ...
تا هر بار ، متناسبِ هر دوره - زنان و شعورِ جوامع - پا به پایِ هم ، ارتقا می یافت ...
حالا ولی ؛
برایشان غیرِ قابلِ هضمیم ...
ما را نمی فهمند ...
کوچکمان می کنند تا شاید در حدِ فهمشان باشیم ...
ما گیر کرده ایم ...
میانِ حصارهایی کهنه ؛
که لبه ی تیزشان ، خودباوری مان را نشانه رفته ...
می ترسم از روزی که خودمان هم باورمان شود ؛
"یک موجودِ ناگزیر و نصفه و نیمه ایم ... "
می ترسم ... !
۱۱۹.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۰