زندگی یک ادم معروف پارت ۲
همه زدن زیر خنده منم یک نیشخند شدم بهش و تلفنم و جواب دادم
ات: الو
بابام:سلام ات
ات: سلام بابا چی شد چرا این موقع زنگ زدی
بابا: هیچی امشب خانوادع ی جئون میان خونمو خواستم بگم امشب شب مهموی پس زود خودتو برسون خونه
ات: چشم
بابا خداحافظ
(بچه ها ات نمیدونه که جانگ کوک فامیلیش جئونهِ)
بالاخره مدرسه تموم شد و رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه
بابا: اها ات بالاخره اومدی بدو برو اماده شو
ات : مگه ساعت چند میان؟
بابا : ۷ تا ۱۱
ات: بابا الان ساعت ۱ ظهر
مامان: ات تو چرا هنوز اماده نشدی؟
ات: مامان اونا قراره ۷ بیان بعد من ساعت ۱ ظهر اماده شم
مامان: ات تو واقعا فکردی من میگم واسه ی اونا الان اماده شو؟
ات: پس چی؟
مامان: منظورم این بود که امده شو بریم خرید
ات: اهاک باش
بعد چند مین لباس پوشیدم و با مامان رفتیم خرید
مامان: اون لباس برات خوب نیست؟
ات: مامان اون زیادی باز نیست؟
مامان: نه خوبه
ات : اوکی
بعد از چند ساعت که با مامان لباس و چیزی هایی که میخواستیم و خریدیم رفتیم خونه دیدم بابا خونه رو مثل پی خوشگل کرده
ات: وایی بابا خیلی خوشگل شده خونه
بابا: اره
مامان: پس خداروشکر این خانواده ی جئون دارن میان تا بابات یک کاری کنه واسه ی ما کع نکرد
بابا : برای شما هم دارم فقط شب باید ات پنبه بزار تو گوشش تا خوابش ببره
ات: بابا منظورتو گرفتم
بابا و مامان: تو از کجا اینارو میدونی
ات: از اینترنت
شب
یک لباس خیلی خوشگل پوشیدم و رفتم پایین
دینگ دینگ(در زدن)
رفتم پایین و با چیزی که روبه رو شدم و باور نمیکردم واقعا اون پسرع بود😳😳😳😳
ات: الو
بابام:سلام ات
ات: سلام بابا چی شد چرا این موقع زنگ زدی
بابا: هیچی امشب خانوادع ی جئون میان خونمو خواستم بگم امشب شب مهموی پس زود خودتو برسون خونه
ات: چشم
بابا خداحافظ
(بچه ها ات نمیدونه که جانگ کوک فامیلیش جئونهِ)
بالاخره مدرسه تموم شد و رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه
بابا: اها ات بالاخره اومدی بدو برو اماده شو
ات : مگه ساعت چند میان؟
بابا : ۷ تا ۱۱
ات: بابا الان ساعت ۱ ظهر
مامان: ات تو چرا هنوز اماده نشدی؟
ات: مامان اونا قراره ۷ بیان بعد من ساعت ۱ ظهر اماده شم
مامان: ات تو واقعا فکردی من میگم واسه ی اونا الان اماده شو؟
ات: پس چی؟
مامان: منظورم این بود که امده شو بریم خرید
ات: اهاک باش
بعد چند مین لباس پوشیدم و با مامان رفتیم خرید
مامان: اون لباس برات خوب نیست؟
ات: مامان اون زیادی باز نیست؟
مامان: نه خوبه
ات : اوکی
بعد از چند ساعت که با مامان لباس و چیزی هایی که میخواستیم و خریدیم رفتیم خونه دیدم بابا خونه رو مثل پی خوشگل کرده
ات: وایی بابا خیلی خوشگل شده خونه
بابا: اره
مامان: پس خداروشکر این خانواده ی جئون دارن میان تا بابات یک کاری کنه واسه ی ما کع نکرد
بابا : برای شما هم دارم فقط شب باید ات پنبه بزار تو گوشش تا خوابش ببره
ات: بابا منظورتو گرفتم
بابا و مامان: تو از کجا اینارو میدونی
ات: از اینترنت
شب
یک لباس خیلی خوشگل پوشیدم و رفتم پایین
دینگ دینگ(در زدن)
رفتم پایین و با چیزی که روبه رو شدم و باور نمیکردم واقعا اون پسرع بود😳😳😳😳
۳۱.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.