میلاد هفتمین خورشید ولایت حضرت موسی ابن جعفر(ع)....
میلاد هفتمین خورشید ولایت حضرت موسی ابن جعفر(ع)
زمان ها و مکان ها می توانند برای هر کس و هر دوره، شیرینی یا تلخی خاصی داشته باشند. روستای کوچک ابواء هم که در میانه راه شهر مکه و مدینه قرار دارد، روزگاری شاهد اشک های غریبانه کودکی به نام محمد(ص) در مرگ مادرش بود و زمانی هم نظاره گر شادی و شعف پدری آسمانی برای تولد فرزندش. حمیده نام مادری بود که این تاج را بر سر نهاده بود و این نوزاد پربرکت را بر دامن داشت.
ابوبصیر می گوید: «همراه امام صادق(ع) در آن سالی که پسرش موسی بن جعفر(ع) متولد شد ـ سال 128 هـ .ق ـ برای شرکت در مراسم حج به سوی مکه می رفتیم. به سرزمین ابواء رسیدیم، امام صادق(ع) برای ما صبحانه آورد. وقتی آن حضرت به اصحابش غذا می داد، آن را خوب و فراوان تهیه می کرد. ما مشغول خوردن صبحانه بودیم که فرستاده حمیده آمده و گفت: حمیده می گوید حالم منقلب شده و درد زایمان گرفته ام و شما دستور داده اید که درباره این پسر اقدامی نکنم. امام بی درنگ برخاست و همراه فرستاده حمیده رفت و پس از مدتی نزد اصحاب بازگشت. اصحاب گفتند: ای پسر رسول خدا! خدا تو را شاد کند و ما را فدایت نماید، ماجرای حمیده چه بود؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند حمیده را سلامت داشت و به من پسری عطا فرمود که در میان مخلوقاتش از همه بهتر است».[5]
«در دوران امامت امام صادق(ع) و نوجوانی امام کاظم(ع) روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق(ع) رسید و گفت: «پسرت موسی را دیدم که نماز می خواند و مردم از پیش روی او رفت وآمد می کردند، ولی او آنها را از این کار نهی نمی کرد. امام صادق(ع) فرزندش امام موسی(ع) را به حضور طلبید و فرمود: «ابوحنیفه می گوید تو نماز می خواندی و مردم پیش روی تو رفت وآمد می کردند و تو آنها را نهی نمی کردی.» امام کاظم(ع) فرمود: «آری ای پدر! آن کسی که من برای او نماز می خواندم، نزدیک تر به من بود تا سایر مردم؛ چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: «و ما به انسان از رگ گردن نزدیک تریم.»[6] امام صادق(ع) از پاسخ پرمغز فرزند نوجوانش خشنود شد و او را به نشانه محبت به سینه چسباند و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت ای امانت دار اسرار و مخزن رموز».[7]
زمان ها و مکان ها می توانند برای هر کس و هر دوره، شیرینی یا تلخی خاصی داشته باشند. روستای کوچک ابواء هم که در میانه راه شهر مکه و مدینه قرار دارد، روزگاری شاهد اشک های غریبانه کودکی به نام محمد(ص) در مرگ مادرش بود و زمانی هم نظاره گر شادی و شعف پدری آسمانی برای تولد فرزندش. حمیده نام مادری بود که این تاج را بر سر نهاده بود و این نوزاد پربرکت را بر دامن داشت.
ابوبصیر می گوید: «همراه امام صادق(ع) در آن سالی که پسرش موسی بن جعفر(ع) متولد شد ـ سال 128 هـ .ق ـ برای شرکت در مراسم حج به سوی مکه می رفتیم. به سرزمین ابواء رسیدیم، امام صادق(ع) برای ما صبحانه آورد. وقتی آن حضرت به اصحابش غذا می داد، آن را خوب و فراوان تهیه می کرد. ما مشغول خوردن صبحانه بودیم که فرستاده حمیده آمده و گفت: حمیده می گوید حالم منقلب شده و درد زایمان گرفته ام و شما دستور داده اید که درباره این پسر اقدامی نکنم. امام بی درنگ برخاست و همراه فرستاده حمیده رفت و پس از مدتی نزد اصحاب بازگشت. اصحاب گفتند: ای پسر رسول خدا! خدا تو را شاد کند و ما را فدایت نماید، ماجرای حمیده چه بود؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند حمیده را سلامت داشت و به من پسری عطا فرمود که در میان مخلوقاتش از همه بهتر است».[5]
«در دوران امامت امام صادق(ع) و نوجوانی امام کاظم(ع) روزی ابوحنیفه به حضور امام صادق(ع) رسید و گفت: «پسرت موسی را دیدم که نماز می خواند و مردم از پیش روی او رفت وآمد می کردند، ولی او آنها را از این کار نهی نمی کرد. امام صادق(ع) فرزندش امام موسی(ع) را به حضور طلبید و فرمود: «ابوحنیفه می گوید تو نماز می خواندی و مردم پیش روی تو رفت وآمد می کردند و تو آنها را نهی نمی کردی.» امام کاظم(ع) فرمود: «آری ای پدر! آن کسی که من برای او نماز می خواندم، نزدیک تر به من بود تا سایر مردم؛ چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: «و ما به انسان از رگ گردن نزدیک تریم.»[6] امام صادق(ع) از پاسخ پرمغز فرزند نوجوانش خشنود شد و او را به نشانه محبت به سینه چسباند و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت ای امانت دار اسرار و مخزن رموز».[7]
۱.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.