در خلوت خــــــاموش من ، یاد تو نجوا می کند
در خلوت خــــــاموش من ، یاد تو نجوا می کند
در ظلمت سرد شبم ، صد شعله بر پا می کند
در لحظه های بی کسی ، در کوچه های اضطراب
یاد تــــو ، این همـــزاد مــن ، با من مدارا می کند
با این همه بیگانگی در غربتی این گونه تلخ
یاد تو ، این پیمانه را ، بر من گوارا می کند
در این فضای غمزده ، در این غروب پر ملال
این آشنای مهربان ، بغض مـــرا وا می کند
من بی تو با یاد توا م ، هر جا که هستم با منی
هر شعر من نام تورا ، در خویش نجـــوا می کند
ای شهرزاد شهر شب ، شب خوش ، چه می داند کسی
کاین صحنه ساز کور و کر ، فــــــــــــــردا چه با ما می کند
در ظلمت سرد شبم ، صد شعله بر پا می کند
در لحظه های بی کسی ، در کوچه های اضطراب
یاد تــــو ، این همـــزاد مــن ، با من مدارا می کند
با این همه بیگانگی در غربتی این گونه تلخ
یاد تو ، این پیمانه را ، بر من گوارا می کند
در این فضای غمزده ، در این غروب پر ملال
این آشنای مهربان ، بغض مـــرا وا می کند
من بی تو با یاد توا م ، هر جا که هستم با منی
هر شعر من نام تورا ، در خویش نجـــوا می کند
ای شهرزاد شهر شب ، شب خوش ، چه می داند کسی
کاین صحنه ساز کور و کر ، فــــــــــــــردا چه با ما می کند
۹۸۲
۱۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.