پادشاهان اساطیری ضحاک پیشدادیان
#پادشاهان_اساطیری _ضحاک _پیشدادیان
ضحاک پسر مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزهوران است
ابلیس در پوشش اشپر ماهر ظاهری میشود با خوراکی باخون حیوانات خوی وی را وحشی میکند اوانگاه ضحاک پس از کشتن پدرش بر تخت مینشیند
وابلیس که درظاهر اشپزی چیره دست ومحبوب ضحاک است واشپز را فرا میخواند تا قدرشناسی کنن وابلیس بوسیدن شانه ضحاک را میخواند وانگاه بعد از بوسه ابلیس دومار بزرگ وحشی ظاهر میشو ند که با قطح ان دو بازهم ظاهر میشوند اینبار ابلیس درلباس پژشک ظاهر میشود ومیگوید برای ارام ماندن مارها خوارک ان ها مغز دو جوان باشد
ازان سوایرانیان که از ستمهای جمشید، پادشاه ایران، به ستوه آمدهاند، به نزد ضحاک میروند و او را به شاهی برمیگزینند.
دوران ضحاک هزار سال بود. رفتهرفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. ضحاک دختران جمشید شهرناز و ارنواز را به همسری گرفت.
در آن زمان هر شب دو مرد را میگرفتند و از مغز سر آنان خوراک برای ماران ضحاک فراهم میآوردند. روزی دو تن به نامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را میریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هر ماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرندادامه دارد
ضحاک پسر مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزهوران است
ابلیس در پوشش اشپر ماهر ظاهری میشود با خوراکی باخون حیوانات خوی وی را وحشی میکند اوانگاه ضحاک پس از کشتن پدرش بر تخت مینشیند
وابلیس که درظاهر اشپزی چیره دست ومحبوب ضحاک است واشپز را فرا میخواند تا قدرشناسی کنن وابلیس بوسیدن شانه ضحاک را میخواند وانگاه بعد از بوسه ابلیس دومار بزرگ وحشی ظاهر میشو ند که با قطح ان دو بازهم ظاهر میشوند اینبار ابلیس درلباس پژشک ظاهر میشود ومیگوید برای ارام ماندن مارها خوارک ان ها مغز دو جوان باشد
ازان سوایرانیان که از ستمهای جمشید، پادشاه ایران، به ستوه آمدهاند، به نزد ضحاک میروند و او را به شاهی برمیگزینند.
دوران ضحاک هزار سال بود. رفتهرفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. ضحاک دختران جمشید شهرناز و ارنواز را به همسری گرفت.
در آن زمان هر شب دو مرد را میگرفتند و از مغز سر آنان خوراک برای ماران ضحاک فراهم میآوردند. روزی دو تن به نامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را میریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هر ماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرندادامه دارد
۸۹.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۰