يک روزهايى هست كه آدم نميتواند
يک روزهايى هست كه آدم نميتواند
تنهايى از پساش بر بيايد.
از همان روزهايى كه دقيقه به دقيقه رو
به روى پنجره مى ايستى
سماور را روشن نگه ميدارى
گوشى را چک ميكنى كه مبادا
شارژ باطرىاش تمام شده باشد!
بعد
بعد
لبانت را روى هم فشار مىدهى
تا صدايت درِ دنيا را نلرزاند!!
و قلبت كه ديگر حتى با تو هم نسبتى
ندارد دلش مى خواهد كنده شود
اما تو به اجبار نگهاش ميدارى
تا...
تا يک روزِ ديگر...
وقتی تصميم گرفتی دل از تعلقات بِكنی
گوشی را خاموش ميكنی،
آبِ سماور را در سينک ميريزى،
پاى پنجره مىايستى
وَ نگاهِ سردت را مىدوزى
به نيامدنها...
و چشمانِ ماتِ تو
شايد آنموقع كسى را ببيند
كه ديگر قلبى برايش به تپيدنهاى
بىوقفه نمىافتد..
امّا
به ما ياد ندادند
با دوست نداشتنهای
بعد از آن روز چه بايد بكنيم...
_سپيده اميدی
#لبخند_بزنツ
تنهايى از پساش بر بيايد.
از همان روزهايى كه دقيقه به دقيقه رو
به روى پنجره مى ايستى
سماور را روشن نگه ميدارى
گوشى را چک ميكنى كه مبادا
شارژ باطرىاش تمام شده باشد!
بعد
بعد
لبانت را روى هم فشار مىدهى
تا صدايت درِ دنيا را نلرزاند!!
و قلبت كه ديگر حتى با تو هم نسبتى
ندارد دلش مى خواهد كنده شود
اما تو به اجبار نگهاش ميدارى
تا...
تا يک روزِ ديگر...
وقتی تصميم گرفتی دل از تعلقات بِكنی
گوشی را خاموش ميكنی،
آبِ سماور را در سينک ميريزى،
پاى پنجره مىايستى
وَ نگاهِ سردت را مىدوزى
به نيامدنها...
و چشمانِ ماتِ تو
شايد آنموقع كسى را ببيند
كه ديگر قلبى برايش به تپيدنهاى
بىوقفه نمىافتد..
امّا
به ما ياد ندادند
با دوست نداشتنهای
بعد از آن روز چه بايد بكنيم...
_سپيده اميدی
#لبخند_بزنツ
۱.۶k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.