من و حوا، بهشت و زمین
آن روزها، چه روزهایی بود
من و تو تنها، کنار هم بودیم
درد و رنج نبود
سرزنش نبود
آنجا گنج نبود
سیب بهانه بود
مار افسانه بود.
سیب قلب ما
رنگ سیب،
رنگ قب ما
سیب مزه ی عمر ما بود
بهانه، قلب ما بود.
وقتی فهمیدند که عاشق شده ایم
از خودمان آگاه شده ایم
خیلی از حسود ها
بهانه ها کردند
با خشم و کینه
بیزارمان کردند،
تکفیرمان کردند.
وقتی از بهشت بیرونمان کردند
ما را به جاذبه، زنجیرمان کردند
ما را در زمین اسیرمان کردند،
مرا در این گوشه
تو را در آن گوشه
تنهایمان کردند
با درد و غم بی شک،
آشنایمان کردند.
من و تو تنها،
اسیر،
درگیر،
در زنجیر
و هر وقت سیبی از درخت می افتاد
ما به یاد آن روزها عشق می ورزیدیم.
آن روزها چه روزهایی بود
من بودم و تو هم بودی
کنار هم ، باهم
چه روزهایی داشتیم
چه روزهایی بود آن روزها
چه روزهایی بود
آن روزها .
عبداله محمدزاده سامانلو
کتاب الهه ی راحیل
******************وبسایت رسمی شعرهای عبداله محمدزاده سامانلو
http://abdollahmohammadzadehsamanloo.com
صفحه رسمی در فیسبوک
https://www.facebook.com/a.m.samanloo
صفحه رسمی در اینستاگرام
http://instagram/a.m.samanloo
صفحه رسمی در لاین-واتس آپ-وایبر-تانگو
آیدی a.m.samanloo
جهت تماس با مسنجر یاهو و گوگل
iranfunshop
مسنجر اسکایپ
a.m.samanloo
شماره تماس
0936-2045135
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.