.
.
وقتى ديدم
کارى از دستم بر نمى آيد
و قحطى دوست داشتنت
دارد تمام "مرا" فرا مى گيرد
شروع کردم به ذخيره کردن "تو"
يک لحظه نگاهت،
شد قابى به ديوار اتاق
و کمى بيشتر از صدايت
موسيقى مورد علاقه ام،
که هرشب خستگى نبودنت را
از تنم در مى کند
راستش را بگويم
شب ها روى بالشى سر مى گذارم،
طرح پيراهنت
و صبح ها توى آينه اى نگاه مى کنم
که دورش انداختى...
و من هنوز دارم با همين ها
مرگ را به تأخير مى اندازم!
فکرش را مى کردى
يک روز،تکه اى از تو
سال ها بتواند
يک خانه را از قحطى نجات دهد؟!
پريسا صالحى
وقتى ديدم
کارى از دستم بر نمى آيد
و قحطى دوست داشتنت
دارد تمام "مرا" فرا مى گيرد
شروع کردم به ذخيره کردن "تو"
يک لحظه نگاهت،
شد قابى به ديوار اتاق
و کمى بيشتر از صدايت
موسيقى مورد علاقه ام،
که هرشب خستگى نبودنت را
از تنم در مى کند
راستش را بگويم
شب ها روى بالشى سر مى گذارم،
طرح پيراهنت
و صبح ها توى آينه اى نگاه مى کنم
که دورش انداختى...
و من هنوز دارم با همين ها
مرگ را به تأخير مى اندازم!
فکرش را مى کردى
يک روز،تکه اى از تو
سال ها بتواند
يک خانه را از قحطى نجات دهد؟!
پريسا صالحى
۱.۷k
۲۹ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.