به ياد روزهايي كه بهاري بود و حال همه خيلي خوب بود؛ و تنه
به ياد روزهايي كه بهاري بود و حال همه خيلي خوب بود؛ و تنها غمي كه داشتم غم شيرين عشق بود و تنها خطري كه تهديدمان مي كرد، عاشق شدن بود، وسط يك روز بهاري.
صدالبته كه ما هنوز اميد داريم كه دوباره مي رسد روزي كه بشود كسي را در آغوش گرفت و بوسيد و هنوز ميشود عاشق بود، هنوز مي شود نجات داد و نجات داده شد، هنوز مي شود در اين كره ي خاكي قشنگ و غريب، نهال پرتقال و پياز گل نرگس كاشت و همه مي دانيم كه از پس صدهزارسالِ بي آغوش و بوسه هم جوانه ها از تنه هاي خشك و پرخط و خال درختها مي رويند، بي توجه به اينكه زمستاني كه گذشت چقدر بوي خون و خاكستر مي داد.
صدالبته كه ما هنوز اميد داريم كه دوباره مي رسد روزي كه بشود كسي را در آغوش گرفت و بوسيد و هنوز ميشود عاشق بود، هنوز مي شود نجات داد و نجات داده شد، هنوز مي شود در اين كره ي خاكي قشنگ و غريب، نهال پرتقال و پياز گل نرگس كاشت و همه مي دانيم كه از پس صدهزارسالِ بي آغوش و بوسه هم جوانه ها از تنه هاي خشك و پرخط و خال درختها مي رويند، بي توجه به اينكه زمستاني كه گذشت چقدر بوي خون و خاكستر مي داد.
۹.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۰