از امروز اسمش هاردیه...
از امروز اسمش هاردیه...
گلدکوی محبوب من...
پمپ اکسیژنش خراب شده بود...
اومده بودو روسطح آب و باچشمای گردش التماس میکرد...
عضلات تنفسیش خسته شدن آخرو هرچقد باجریان آب میخواسم بهش اکسیژن برسونم بازم کمش بود...
طاقت مرگشو نداشتم..
مث همه ی مریضایی که تلاش میکنم زنده بمونن...مث همه ادمای مهمی که باهاشون خاطره دارم،نمیخواستم بره..واسه یه ماهی یه هفته ای اشک میریختم..
گرفتمش تو دستم..فکرکردم مرده...نفس نمیکشید..تکون نمیخورد...لمسش کردم..تمام پولکهای نقره ایو بنفششو...ازش خواستم حواقل اون بخاطر من بمونه و طاقت بیاره..انداختمش تو آب...ودوباره باشش تالیوان و نی سعی کردم جریان اب راه بندازم واسش....فقط یک ربع طاقت بیار تاپمپ جدید...
وموند...
هاردی زنده موند...
گلدکوی محبوب من...
پمپ اکسیژنش خراب شده بود...
اومده بودو روسطح آب و باچشمای گردش التماس میکرد...
عضلات تنفسیش خسته شدن آخرو هرچقد باجریان آب میخواسم بهش اکسیژن برسونم بازم کمش بود...
طاقت مرگشو نداشتم..
مث همه ی مریضایی که تلاش میکنم زنده بمونن...مث همه ادمای مهمی که باهاشون خاطره دارم،نمیخواستم بره..واسه یه ماهی یه هفته ای اشک میریختم..
گرفتمش تو دستم..فکرکردم مرده...نفس نمیکشید..تکون نمیخورد...لمسش کردم..تمام پولکهای نقره ایو بنفششو...ازش خواستم حواقل اون بخاطر من بمونه و طاقت بیاره..انداختمش تو آب...ودوباره باشش تالیوان و نی سعی کردم جریان اب راه بندازم واسش....فقط یک ربع طاقت بیار تاپمپ جدید...
وموند...
هاردی زنده موند...
۱.۰k
۰۵ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.