دلم را سپردم به بنگاه دنیا ,, و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
دلم را سپردم به بنگاه دنیا ,, و هی آگهی دادم اینجا و آنجا ,,, و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت ,, و هی این و آن سر سری آمد و رفت ,,, ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد ,,, دلم قفل بود , کسی قفل قلب مرا وا نکرد ,,, یکی گفت چرا این اتاق پر از دود و آه است , یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است ,,, یکی گفت چرا نور اینجا کم است ,,, وآن دیگری گفت , و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است ,,, و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری ,, و من تازه آنوقت گفتم , خدایا تو قلب مرا میخری و فردای آنروز , خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه بست و بست ,,,,,
۷۵۶
۰۷ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.