از زبان پارک مین هی
چرا یه دفعه ای عوض شد ، گفت : پارک مین هی...من...من باید یه چیزه دیگه هم بهت بگم من.. باعث مرگ پدر و مادرت هستم ، وقتی اینو گفت چشمام پر از اشک شد ( فلش بک به چند سال پیش از زبان پارک مین هی : منو داداشم توی خونه بودیم که تلفن زنگ زد من بچه بودم وقتی تلفن رو برداشتم یه خانمه گفت شما فامیل آقای پارک مین جا هستین ؟ گفتم من دخترشم گفت متاسفانه مادرت و پدرتون توی آتیش سوزی جونشون رو از دست دادن اون لحظه من توی شک بودم حتی بخاطرش چند ماه زبونم قفل شده بود نمیتونستم حرف بزنم و آخرش هم معلوم نشد که آتیش سوزی کاره کی بود ، پایان فلش بک ) وقتی فرشته مرگ کوک بهم گفت اون باعث مرگ پدر و مادرم بوده اون لحظه بود که فهمیدم آتیش سوزی کاره کیه ، با چشمایه پر از اشکم داشتم بهش نگاه میکردم که نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم گفتم: من باید برم فوراً از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو حیاط بیمارستان یکم که فکر کردم دیدم دارو هام پیشم نیستن اَههه حتما تو اتاق کوک جا گذاشتم یه چند قدم برداشتم که برم توی بیمارستان کوک جلوم دیدم ازم چند قدمی دور بود که یهو دیدم یه بیمار روانی که یه قاتله رو دارن میبرن ۵ تا پلیس با زور داشتن کنترلش میکردن که یه دفعه ای از دست پلیسا ول شد و با چاقویی که توی دستش بود رفت سمته کوک من خیلی ترسیده بودم برای همین با تمام سرعتم خودم رو به کوک رسوندم که چاقو فرو رفت توی شکمم اونم دوبار بعد از چند دقیقه یارو خودش رو با چاقو زد ، بی حس بودم هیچی حس نمیکردم افتادم تو بغل کوک گفتم: بهت گفتم این ماموریت منه هر چقدر هم تلاش کنی منو از خودت دور کنی من بازم عاشقت میمونم ، کوک گفت : مین هی آروم باش نفس عمیق بکش آروم باش****** ( ۷ روز بعد )
از زبان پارک مین هی
هفت روزه که رفتم به خونه ویلایی که برای مامان و بابام بود بعد از اتفاقاتی که افتادم میخوام تنها باشم شب بود کناره دریا وایستاده بودم که احساس کردم یکی از پشت بغلم کرد و گفت : خیلی دلم برات تنگ شده بود وقتی برگشتم کوک رو دیدم گفتم : چه ها کردی در نبود من گفت : منتظرت نشستم با بغض گفتم : واقعاً هیچ راهی واسه زنده نگه داشتنم نیست 🥺گفت : هیچ جوابی ندارم ، با گریه گفتم : اما...اما من میخوام واقعاً..هق زنده بمونم
من میخوام بیشتر کناره تو باشم...هق...اههه ، منو کشید توی بغلش یک ساعت فقط گریه میکردم ولی بعدش که از بغلش اومدم بیرون توی خونه خودش بودم گفتم : اینجا چیکار میکنیم گفت : فردا روزه سختیه
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.