🖤فیک مافیایی شب پارت19🖤
🖤فیک مافیایی شب پارت19🖤
کوک: من میدونستم کار لیناعه برای همین.
یه ادم گذاشتم تعقیبش کنه..
رونا: چشمامو باز کردم ولی نمیتونستم
جایی رو ببینم بعد بهتر شدم..
دیدم چند نفر اومدن داخل و میخواستن منو. بزنن ومنو میزدن..
لینا: چند ساعت بعد که مهمونی تمام شد..
رفتم باغ جنگلی همونجایی
که رونا رو بردن....
کوک:شب شده بود و هنوز از رونا خبری نبود
تا اینکه ادمم که برای تعغیب
لینا گذاشته بودم..
اومد و گفت جاشون رو پیدا کرده..
با ادم هام رفتیم اونجا....
لینا:وقتی رفتم یکم زده بودنش دلم خنک
شده بود و خودمم دوتا سیلی زدم بهش..
که لبش خون اومد...
کوک:رفتیم داخل و دیدمشون وقتی رونا رو تو اون حال دیدم خیلی عصبانی شدم
و دستور حمله دادم..
رونا: وقتی منو زدن اون سلیطه هم اومد
و بهم سیلی زد...
و میخواست بازم بزنه که کوک حمله کرد و منم چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم...
کوک: من میدونستم کار لیناعه برای همین.
یه ادم گذاشتم تعقیبش کنه..
رونا: چشمامو باز کردم ولی نمیتونستم
جایی رو ببینم بعد بهتر شدم..
دیدم چند نفر اومدن داخل و میخواستن منو. بزنن ومنو میزدن..
لینا: چند ساعت بعد که مهمونی تمام شد..
رفتم باغ جنگلی همونجایی
که رونا رو بردن....
کوک:شب شده بود و هنوز از رونا خبری نبود
تا اینکه ادمم که برای تعغیب
لینا گذاشته بودم..
اومد و گفت جاشون رو پیدا کرده..
با ادم هام رفتیم اونجا....
لینا:وقتی رفتم یکم زده بودنش دلم خنک
شده بود و خودمم دوتا سیلی زدم بهش..
که لبش خون اومد...
کوک:رفتیم داخل و دیدمشون وقتی رونا رو تو اون حال دیدم خیلی عصبانی شدم
و دستور حمله دادم..
رونا: وقتی منو زدن اون سلیطه هم اومد
و بهم سیلی زد...
و میخواست بازم بزنه که کوک حمله کرد و منم چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم...
۲۲.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.