زیر سایه ی آشوبگر p68
*******
دستامو مشت کردم و شاکی گفتم:
_یعنی چی که قبول نکرده؟
سرگرد از پشت تلفن سعی کردم آرومم کنه:
_یواش...چرا داد میزنی....طبق روال پیش رفتیم ...خودش گفت نمیخواد تو وکالتش رو قبول کنی و وکیلش بشی
خودمو کنترل کردم که صدام بالا نره و گرنه اگه مامان اینا میشنویدن تا یه هفته سوال پیجم میکرد که چی شده
_برو دوباره باهاش حرف بزن....بپرس برای چی نمیخواد من وکیلش بشم....اوفففف خدا...اصلا معنی کار هاش رو نمیفهمم
گفت:
_چند بار ازش همین رو پرسیدم ولی جواب نداد....فقط گفت نمیخوام وکیلم بشه
نفس عمیقی کشیدم:
_باشه من یه ربع دیگه بهت زنگ میزنم...به یکی از دوستام که وکیل مطمئنیه میسپرم بره دادگاه و پیگیر پروندش باشه ....توهم بهش بگو که خود دادگاه براش وکیل دولتی انتخاب کرده
_باشه پس خبرشو بهم بده
به یکی از دوستای آشنام پیام دادم " سلام خوبی وقت آزاد داری همو ببینیم؟ "
آنلاین نبود....احتمالا تا ساعت ۱۱ جواب بده
_ناتالی بیا شام
گوشیم رو خاموش کردم و رفتم تو آشپزخونه
_پس بابا کو؟
مامان در حالی که غذا رو تو بشقاب می کشید گفت:
_حمومه
_خب وایسیم اونم بیاد بعد بخوریم
_تا اون از حموم بیاد من قندم میوفته...بیا حالا دو قاشق بخوریم تا بابات بیاد
نشستم پشت میز :
_حال مامانبزرگ چطوره؟ دکترش چیگفت؟
مامان با حرص لب زد
_پیرزن خرفت بعد ۸۹ سال سن تازه درد و مریضی اومده سراغش.....تازه دکتره میگه جای نگرانی نیس رگ های قلبش که بسته شده با عمل جراحی خوب میشه
به حرص خوردن های مامان خندیدم و گفتم:
_آروم تر غز بزن مامان ..بابا میشنوه
دستامو مشت کردم و شاکی گفتم:
_یعنی چی که قبول نکرده؟
سرگرد از پشت تلفن سعی کردم آرومم کنه:
_یواش...چرا داد میزنی....طبق روال پیش رفتیم ...خودش گفت نمیخواد تو وکالتش رو قبول کنی و وکیلش بشی
خودمو کنترل کردم که صدام بالا نره و گرنه اگه مامان اینا میشنویدن تا یه هفته سوال پیجم میکرد که چی شده
_برو دوباره باهاش حرف بزن....بپرس برای چی نمیخواد من وکیلش بشم....اوفففف خدا...اصلا معنی کار هاش رو نمیفهمم
گفت:
_چند بار ازش همین رو پرسیدم ولی جواب نداد....فقط گفت نمیخوام وکیلم بشه
نفس عمیقی کشیدم:
_باشه من یه ربع دیگه بهت زنگ میزنم...به یکی از دوستام که وکیل مطمئنیه میسپرم بره دادگاه و پیگیر پروندش باشه ....توهم بهش بگو که خود دادگاه براش وکیل دولتی انتخاب کرده
_باشه پس خبرشو بهم بده
به یکی از دوستای آشنام پیام دادم " سلام خوبی وقت آزاد داری همو ببینیم؟ "
آنلاین نبود....احتمالا تا ساعت ۱۱ جواب بده
_ناتالی بیا شام
گوشیم رو خاموش کردم و رفتم تو آشپزخونه
_پس بابا کو؟
مامان در حالی که غذا رو تو بشقاب می کشید گفت:
_حمومه
_خب وایسیم اونم بیاد بعد بخوریم
_تا اون از حموم بیاد من قندم میوفته...بیا حالا دو قاشق بخوریم تا بابات بیاد
نشستم پشت میز :
_حال مامانبزرگ چطوره؟ دکترش چیگفت؟
مامان با حرص لب زد
_پیرزن خرفت بعد ۸۹ سال سن تازه درد و مریضی اومده سراغش.....تازه دکتره میگه جای نگرانی نیس رگ های قلبش که بسته شده با عمل جراحی خوب میشه
به حرص خوردن های مامان خندیدم و گفتم:
_آروم تر غز بزن مامان ..بابا میشنوه
۴۱.۴k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.