درب نیمه باز آپارتمان را با پنجهی پا به داخل هول داد و خسته راه پله را تا پاگرد تماشا کرد
با خاموش کردن لامپ شروع به بالا رفتن از پله ها کرد
با سپری کردن چند ثانیهی دیگر
خودش را لا به لای صندلی های میز ناهارخوری پیدا کرد
دست هایش را به تکیه گاه نزدیکترین صندلی قلاب زد تا خستگی در کند
سنگینی چیزی که نمیدید شانههایش را می آزرد
چند گرم نیکوتین تغییری که ایجاد نمیکرد
نهایتا کمی هموارتر میشد با دلتنگی و دلنگرانی و دلهره کنار آمد
-صبح بخیر
نوار نقره ای رنگ را یک دور کامل کشید و از سر و صدای برادرش ابرو در هم کشید
-صبح بخیر
آریان لیوان های سرخ از چای را روی میز گذاشت و بشقاب کره را قیژ قیژکنان روی شیشهی میز کشید
چهرهی عبوس و صامت ایمان را لحظهای نگاه کرد و چای را مقابلش گذاشت
با آن نگاه مستقیمِ رو به سقف چیزی دیده باشد؟بعید بود
کمی که کنکاش میکرد حواس پرت هم خبر میداد از سر درون
-ایمان
گلوی خشکش را صاف و آریان را نگاه کرد
آریان با ابروهای پهن و کشیده اش به چای اشاره ای زد
-چایی
صندلی اش را رو به میز چرخ داد
-آها ، ممنون
آریان سری تکان داد و او را از کانون توجهش خارج کرد
ایمان را خوب میشناخت
پاپیچ شدن بدترش میکرد
آنقدرها تودار نبود
میخواست میگفت ، میشنیدی
قدری که گذشت صنم هم با صورت پف آلوده اش به آشپزخانه داخل شد و صبح بخیری گفت
صبح دلگیر و تاریک بود
چند لحظه که گذشت
صدای استکان ها و قاشق های غلتان که فرونشست
آریان حین وارد کردن الگوی تلفنش خداحافظی کرد و رفت
چند لحظهی دیگر
شاید ، قریب به یک ساعت
صنم هم با خداحافظی کوتاهی ، با کلاسور سورمه ای رنگی
ورق زنان از خانه خارج شد
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.