وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۴۰
پارت ۴۰
دستش دور کمرم حلقه شد و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد منم که خر ذوق شدم از این رفتارش نمی خواستم نشون بدم از پنجره بیرون رو نگاه می کردم
نیم ساعت بعد
عوسوک:ا.ت رسیدیم بیدارشو
ا.ت :باشه رسیدیم
هوسوک آره
من کل راه خواب بودم نگاه کردم تا روی شونه هوسوک خواب رفتم اونم بیدارم نکرده
ا.ت زود خودش رو جمع و جور کرد
ا.ت:ببخشید
هوسوک و ا.ت پیاده شدن
۴ساعت بعد
هوسوک:ا.ت من خسته شدم بیا بشین
ا.ت:چقدر غر می زنی هنوز چیزی نخریدیم که
هوسوک نگاهی به دست خودش و بادیگاردا انداخت خندش گرفت
تازه کلی چیز هم سفارش داده بود که میاوردن عمارت
هوسوک:وایسا نگاه کن دیگه من خرید نمی کنم
ا.ت:خیلی بدی ما تازه
نگاهی به ساعتش کرد
ا.ت:وای ببخشید باورم نمیشه چهار ساعت اینجاییم
خودش رو مظلوم کرد
:من کلی خرید دارم هنوز
هوسوک :یه روز دیگه بیایم یا حداقل بشینیم
ا.ت:اگر قول بدی دوباره بیاریم الان بیاهات میام
هوسوک:قول میدم
ا.ت:خیلی خوشحالم شوهری مثل تو دارم
۱ هرچی بخوام می خره
۲ به حرفم گوش میده
۳ گذاشت کلی لباس با سلیقه خودم بزاش انتخاب کنم
وای خیلی خوبی تو
همون طور که به سمت صندلی می رفت تا بشینه می گفت
هوسوک هم از تعریف های ا.ت خیلی خوش حال بود و یه لبخند زد
اینکه هوسوک و ا.ت به هم حس هایی داشتن رو نمیشد نادیده گرفت
دستش دور کمرم حلقه شد و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد منم که خر ذوق شدم از این رفتارش نمی خواستم نشون بدم از پنجره بیرون رو نگاه می کردم
نیم ساعت بعد
عوسوک:ا.ت رسیدیم بیدارشو
ا.ت :باشه رسیدیم
هوسوک آره
من کل راه خواب بودم نگاه کردم تا روی شونه هوسوک خواب رفتم اونم بیدارم نکرده
ا.ت زود خودش رو جمع و جور کرد
ا.ت:ببخشید
هوسوک و ا.ت پیاده شدن
۴ساعت بعد
هوسوک:ا.ت من خسته شدم بیا بشین
ا.ت:چقدر غر می زنی هنوز چیزی نخریدیم که
هوسوک نگاهی به دست خودش و بادیگاردا انداخت خندش گرفت
تازه کلی چیز هم سفارش داده بود که میاوردن عمارت
هوسوک:وایسا نگاه کن دیگه من خرید نمی کنم
ا.ت:خیلی بدی ما تازه
نگاهی به ساعتش کرد
ا.ت:وای ببخشید باورم نمیشه چهار ساعت اینجاییم
خودش رو مظلوم کرد
:من کلی خرید دارم هنوز
هوسوک :یه روز دیگه بیایم یا حداقل بشینیم
ا.ت:اگر قول بدی دوباره بیاریم الان بیاهات میام
هوسوک:قول میدم
ا.ت:خیلی خوشحالم شوهری مثل تو دارم
۱ هرچی بخوام می خره
۲ به حرفم گوش میده
۳ گذاشت کلی لباس با سلیقه خودم بزاش انتخاب کنم
وای خیلی خوبی تو
همون طور که به سمت صندلی می رفت تا بشینه می گفت
هوسوک هم از تعریف های ا.ت خیلی خوش حال بود و یه لبخند زد
اینکه هوسوک و ا.ت به هم حس هایی داشتن رو نمیشد نادیده گرفت
۴۰.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.