وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۴۹
پارت ۴۹
آجوما:ارباب خب به همه چیز رو بهشون گفتم و الان هم به هوش اومدن روی تخت توی اتاق هستند
هوسوک:باشه
و رفت بالا و
آروم ا.ت رو دید که توی خودش جمع شده و داره گریه می کنه
رفت جلوتر و کنار ا.ت روی تخت دراز کشید
که ا.ت که فهمید هوسوک کنارش خوابیده خواست بلند بشه بره که دست هوسوک روی کمرش مانع شد
هوسوک:آجوما همه چیز رو بهت گفت
ا.ت:هق عوضی ولم کن هق خیلی بدی
هق هق چطور تونستی باهام این کارو کنی
هوسوک:باید انتقام می گرفتم ولی من نمی دونستم از زن عمو و عموی خودم اشتباهی انتقام گرفتم
ا.ت:عمو چی هست هق ولم کن روانی
ا.ت همین طوری تقلا می کرد ولی فایده ای نداشت
هوسوک: پدرمن و پدر واقعی تو باهم برادر بودن که شریک پدر تو اومد باعث اختلاف بین این دوتا شد
طوری که هیچ کدومشون اسمی از هم نیاوردن
اون با نقشه باعث مرگ پدرت شد تا همه ی اموال پدرت که به تو می رسید رو بالا بکشه
برای اون طوری نشون داد که پدرت پدرمن رو کشته
من باید انتقام خانوادم رو ازش بگیرم
من خودم چند وقته پیش فهمیدم که تو دختر عموم هستی
ا.ت:دروغ میگی ولم کن من از همتون متنفرم از اون که منو به تو فروخت از پدر و مادرم که منو ول کردن از تو که شکنجم می کنی
از همتون متنفرم
هوسوک:هیس ساکت باش عزیزم
ا.ت:برو کنار می خوام برم
هوسوک:من تازه بدستت آوردم می خوای بری
هوسوک ا.ت رو روی تخت به پشت خوابوند و خودش هم روش بلند شد که ا.ت دیگه تکون نخورد
هوسوک پاهاش رو دوطرف کمر ا.ت گذاشت و نذاشت در بره و شروع کرد به در آوردن پیرهنش
ا.ت:ولم کن ....التماست می کنم بزار برم
نمی خوای بلایی سرم بیاری که مگه نه
هوسوک:عزیزم اشکال نداره که من و تو بچه می خوایم
ا.ت:هوسوک تو که نمی خوای از اون کارا باهام بکنی بگو نه
هوسوک:درست حدس زدی عزیزم
ا.ت: نه نه من بچه نمی خوام ولم کن من حالم خوب نیست
هوسوک آخرین دکمه رو باز کرد و پیرهنش رو در آورد که ا.ت جلوی چشماش گرفت
هوسوک دست ا.ت رو برداشت
هوسوک:خجالت که نداره نگاه کن
ا.ت:باشه باشه باهات همکاری می کنم
ولی قول بده وحشی نباشی
هوسوک :باشه قبول
ولی گفته باشم من بچه می خوام
ا.ت:باشه بچه دار هم میشیم ولی آروم پیش برو درد داره
هوسوک:همه چیز امروز رو فراموش کن باشه خوشکلم دیگه گریه نکن
ا.ت :باشع
بچه ها پارت بعد 🔞🔞🔞هست
آجوما:ارباب خب به همه چیز رو بهشون گفتم و الان هم به هوش اومدن روی تخت توی اتاق هستند
هوسوک:باشه
و رفت بالا و
آروم ا.ت رو دید که توی خودش جمع شده و داره گریه می کنه
رفت جلوتر و کنار ا.ت روی تخت دراز کشید
که ا.ت که فهمید هوسوک کنارش خوابیده خواست بلند بشه بره که دست هوسوک روی کمرش مانع شد
هوسوک:آجوما همه چیز رو بهت گفت
ا.ت:هق عوضی ولم کن هق خیلی بدی
هق هق چطور تونستی باهام این کارو کنی
هوسوک:باید انتقام می گرفتم ولی من نمی دونستم از زن عمو و عموی خودم اشتباهی انتقام گرفتم
ا.ت:عمو چی هست هق ولم کن روانی
ا.ت همین طوری تقلا می کرد ولی فایده ای نداشت
هوسوک: پدرمن و پدر واقعی تو باهم برادر بودن که شریک پدر تو اومد باعث اختلاف بین این دوتا شد
طوری که هیچ کدومشون اسمی از هم نیاوردن
اون با نقشه باعث مرگ پدرت شد تا همه ی اموال پدرت که به تو می رسید رو بالا بکشه
برای اون طوری نشون داد که پدرت پدرمن رو کشته
من باید انتقام خانوادم رو ازش بگیرم
من خودم چند وقته پیش فهمیدم که تو دختر عموم هستی
ا.ت:دروغ میگی ولم کن من از همتون متنفرم از اون که منو به تو فروخت از پدر و مادرم که منو ول کردن از تو که شکنجم می کنی
از همتون متنفرم
هوسوک:هیس ساکت باش عزیزم
ا.ت:برو کنار می خوام برم
هوسوک:من تازه بدستت آوردم می خوای بری
هوسوک ا.ت رو روی تخت به پشت خوابوند و خودش هم روش بلند شد که ا.ت دیگه تکون نخورد
هوسوک پاهاش رو دوطرف کمر ا.ت گذاشت و نذاشت در بره و شروع کرد به در آوردن پیرهنش
ا.ت:ولم کن ....التماست می کنم بزار برم
نمی خوای بلایی سرم بیاری که مگه نه
هوسوک:عزیزم اشکال نداره که من و تو بچه می خوایم
ا.ت:هوسوک تو که نمی خوای از اون کارا باهام بکنی بگو نه
هوسوک:درست حدس زدی عزیزم
ا.ت: نه نه من بچه نمی خوام ولم کن من حالم خوب نیست
هوسوک آخرین دکمه رو باز کرد و پیرهنش رو در آورد که ا.ت جلوی چشماش گرفت
هوسوک دست ا.ت رو برداشت
هوسوک:خجالت که نداره نگاه کن
ا.ت:باشه باشه باهات همکاری می کنم
ولی قول بده وحشی نباشی
هوسوک :باشه قبول
ولی گفته باشم من بچه می خوام
ا.ت:باشه بچه دار هم میشیم ولی آروم پیش برو درد داره
هوسوک:همه چیز امروز رو فراموش کن باشه خوشکلم دیگه گریه نکن
ا.ت :باشع
بچه ها پارت بعد 🔞🔞🔞هست
۶۸.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.