زیر سایه ی آشوبگر p73
من هم رفتم اونجا و کیف و پالتوی رو گذاشتم
رژیم رو تمدید کردم.....دستام عرق کرده بود
کف دستام رو فوت کردم و بعد رفتم بیرون
رفتم سمت مینهی ...با دیدنم گل از گلش شکفت:
_واییی دختر ماه شدی ..چقدر این لباس بهت میاد
با عشق بغلش کردم:
_ماه این مجلس تویی که میدرخشی ....مبارکت باشه عمر عشقتون طولانی باشه
همیشه این جمله رو دوست داشتم
همه ازدواج میکنن و همدیگه رو دوست دارن ولی فقط تا یه زمانی
یکی تا ماه اول ازدواج ...یکی تا سال اول...و یکی هم تا ده سال اول زندگی
هر چقدر عمر عشقشون پایدار تر و طولانی تر باشه زندگیشون هم شیرین تره
چون همو دوست دارن
دلم برای خودمون سوخت....عمر عشق ما چه کوتاه بود...کوتاه تر از آنچه تصور کنیم
با شوهر مینهی هم سلام علیک کردم و تبریک گفتم
مینهی در گوشم گفت
_تو ندیدیش؟
گفتم:
_نه....نکنه اصلا نیاد؟
_نه بابا دیوونه نفوذ بد نزن ...ایشالا که میاد....بچه های دانشگاه خیلی سراغت رو میگرفتن برو یکم سرتو باهاشون گرم کن تا که دلدارت برسه
خندیدم و دم گوشش گفتم:
_حیف که عروسی و گرنه یه نیشگون حسابی از بازوت میگرفتم تا سه ماه جای کبودیش بمونه
_نگران نباش امشب آقامون جبران نیشگون تورو به روش خودش میکنه
چشمام گرد شد
_تو با کیا گشتی اینقدر بی حیا شدی
فقط خنده ای کرد و رفت سمت شوهرش
سرمو با حرف زدن با بچه های دانشگاه گرم کردم
اما فکرش از سرم بيرون نرفت
درست مثل ۶ ماه گذشته
بچه ها که پراکنده شدند و چند تاشون رفتن روی سن برای رقص
با چشم دنبال مینهی گشتم که دیدم با شوهرش دارن با مردی حرف میزنن
بلند شدم کمی نزدیک تر که شدم به نظرم اون قامت رشید و چهارشونه بشدت آشنا اومد
تپش قلبم رفت بالا
تنها سه چهار متر باهاش فاصله داشتم و اون پشتش به من بود
خواستم برگردم و از اونجا دور بشم ولی دیر شده بود .....چون مینهی منو دید و نمیدونم چی به سوکجین گفت که اون برگشت
نگاهمون بهم گره خورد
رژیم رو تمدید کردم.....دستام عرق کرده بود
کف دستام رو فوت کردم و بعد رفتم بیرون
رفتم سمت مینهی ...با دیدنم گل از گلش شکفت:
_واییی دختر ماه شدی ..چقدر این لباس بهت میاد
با عشق بغلش کردم:
_ماه این مجلس تویی که میدرخشی ....مبارکت باشه عمر عشقتون طولانی باشه
همیشه این جمله رو دوست داشتم
همه ازدواج میکنن و همدیگه رو دوست دارن ولی فقط تا یه زمانی
یکی تا ماه اول ازدواج ...یکی تا سال اول...و یکی هم تا ده سال اول زندگی
هر چقدر عمر عشقشون پایدار تر و طولانی تر باشه زندگیشون هم شیرین تره
چون همو دوست دارن
دلم برای خودمون سوخت....عمر عشق ما چه کوتاه بود...کوتاه تر از آنچه تصور کنیم
با شوهر مینهی هم سلام علیک کردم و تبریک گفتم
مینهی در گوشم گفت
_تو ندیدیش؟
گفتم:
_نه....نکنه اصلا نیاد؟
_نه بابا دیوونه نفوذ بد نزن ...ایشالا که میاد....بچه های دانشگاه خیلی سراغت رو میگرفتن برو یکم سرتو باهاشون گرم کن تا که دلدارت برسه
خندیدم و دم گوشش گفتم:
_حیف که عروسی و گرنه یه نیشگون حسابی از بازوت میگرفتم تا سه ماه جای کبودیش بمونه
_نگران نباش امشب آقامون جبران نیشگون تورو به روش خودش میکنه
چشمام گرد شد
_تو با کیا گشتی اینقدر بی حیا شدی
فقط خنده ای کرد و رفت سمت شوهرش
سرمو با حرف زدن با بچه های دانشگاه گرم کردم
اما فکرش از سرم بيرون نرفت
درست مثل ۶ ماه گذشته
بچه ها که پراکنده شدند و چند تاشون رفتن روی سن برای رقص
با چشم دنبال مینهی گشتم که دیدم با شوهرش دارن با مردی حرف میزنن
بلند شدم کمی نزدیک تر که شدم به نظرم اون قامت رشید و چهارشونه بشدت آشنا اومد
تپش قلبم رفت بالا
تنها سه چهار متر باهاش فاصله داشتم و اون پشتش به من بود
خواستم برگردم و از اونجا دور بشم ولی دیر شده بود .....چون مینهی منو دید و نمیدونم چی به سوکجین گفت که اون برگشت
نگاهمون بهم گره خورد
۵۷.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.