🍷پارت 29🍷
🍷پارت 29🍷
"میسو"
دیدم تار تر
چشام داشت بسته میشد اخرین چیزی که دیدیم پسر بیرحمی بود که دستاش تو جیبش بود و داشت
با نیشخند نگام میکرد بعد اون سیاهی
تمام دیدمو گرفت
_______
با حس خیلی مضخرف و دردناکی چشامو باز کردم و به گردنم دست کشیدم میسوخت...
چشامو کامل باز کردم که گرد شد تو انباری بودم
روی
یه صندلی نشسته بودگ و تو یه اتاق بودم دستمو اوردم بالا که دیدم بسته شده
اونم با دسبند خدای من!! کلمو چرخوندم که بخاطره ترس یهویی دیدنش جیغ زدم اخم وحشتناکی کرد
"چته؟"
لباسشو عوض کرده بود رو مبل جلوم نشسته بود و پاشو رو پاش انداخته بود
"چی... چی بهم تزریق کردی؟"
با حرص گفتم ، یه پوزخند زد و پاشو برداشت و
ارنجشو گذاشت رو زانوش
"چیه میترسی بهت مواد تزریق کرده باشم؟"
ترس بدی تمام وجودمو گرفت چشام گرد شد
"ام...امکان نداره امکان نداره"
خندید و بلند شد اومد سمتم و دستاشو گذاشت رو دسته صندلی و خم شد رو صورتم
سرمو بردم عقب تر
"اخ نمیدونی چقدر عاشق این قیافتم"
میلرزیدم
"اول قصدم بود ، اما دیدم اگه معتادت کنم واسه خودم سخته چون نمیتونم بیشتر باهات حال کنم"
بیشتر خم شد و مستقیم زل زد به چشمام
"اونا فقط ویتامین بودن که نمیری چون باهات خیلی کار دارم بیب"
مخم داشت میترکید
صدام میلرزید" پ...پس چرا بیهوش شدم؟"
کج خندید و بلند شد فهمیدم قصد داره سر به سرم بزاره
پشتشو کرد بهم و رفت سمت مبل
خودشو انداخت روش
"بخاطره ضعیف بودن خودت بود"
خیالم راحت شد و بخاطره شوک یه قطره اشک از چشام پایین اومد
چشامو بستم و با صدای قهقه ش چشامو باز کردم
"چطور میتونی بهم اعتماد کنی که راستشو گفتم؟"
این دلش میخواد باهام بازی کنه پس بهتره منم بازی کنم
اینکه بازی کنم و ببازم بهتر از اینه که بازی نکرده ببازم...
سعی کردم خونسرد باشم ولی این ادم
ترسناکیه
"بهت اعتماد دارم"
خندش قطع شد و زل زد بهم خیلی عادی و پوکر
"رو چه حسابی اینو میگی؟ "
"رو این حساب که اگه واقعا اینکارو کرده بودی منو نمیاوردی اینجا"
چشماش شعله های شیطنت داشت"مگه تو میدونی چرا اوردمت اینجا؟"
وقتی زل میزنی بهش ترسناک تر میشه
به پایین نگاه کردم
"اوردی که از نظر روانی اذیتم کنی"
صدای پاشو شنیدم و سایشو بالا سرم حس کردم
دست داغشو گذاشت رو چونم و سرمو بلند کرد
به یقش زل زدم
"قبلا چی گفتم بهت؟"
صداش اروم تر شده بود ولی بازم ترسناک بود
"وقتی دارم حرف میزنم تو چشمام نگاه کن"
اروم چشامو بردن بالا اول از همه زخمش نظرمو جلب کرد
حتی نگفت پانسمانش کنه
به چشماش زل زدم
پوزخند زد"چیه نکنه تاحالا جای زخم ندیدی؟"
نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم ناخوداگاه گفتم
"نمیدونم"
شک زده خندید
"نمیدونی یعنی چی نمیدونی؟"
"یادم نیست"...
ووویی خمااری😜🍷💖
"میسو"
دیدم تار تر
چشام داشت بسته میشد اخرین چیزی که دیدیم پسر بیرحمی بود که دستاش تو جیبش بود و داشت
با نیشخند نگام میکرد بعد اون سیاهی
تمام دیدمو گرفت
_______
با حس خیلی مضخرف و دردناکی چشامو باز کردم و به گردنم دست کشیدم میسوخت...
چشامو کامل باز کردم که گرد شد تو انباری بودم
روی
یه صندلی نشسته بودگ و تو یه اتاق بودم دستمو اوردم بالا که دیدم بسته شده
اونم با دسبند خدای من!! کلمو چرخوندم که بخاطره ترس یهویی دیدنش جیغ زدم اخم وحشتناکی کرد
"چته؟"
لباسشو عوض کرده بود رو مبل جلوم نشسته بود و پاشو رو پاش انداخته بود
"چی... چی بهم تزریق کردی؟"
با حرص گفتم ، یه پوزخند زد و پاشو برداشت و
ارنجشو گذاشت رو زانوش
"چیه میترسی بهت مواد تزریق کرده باشم؟"
ترس بدی تمام وجودمو گرفت چشام گرد شد
"ام...امکان نداره امکان نداره"
خندید و بلند شد اومد سمتم و دستاشو گذاشت رو دسته صندلی و خم شد رو صورتم
سرمو بردم عقب تر
"اخ نمیدونی چقدر عاشق این قیافتم"
میلرزیدم
"اول قصدم بود ، اما دیدم اگه معتادت کنم واسه خودم سخته چون نمیتونم بیشتر باهات حال کنم"
بیشتر خم شد و مستقیم زل زد به چشمام
"اونا فقط ویتامین بودن که نمیری چون باهات خیلی کار دارم بیب"
مخم داشت میترکید
صدام میلرزید" پ...پس چرا بیهوش شدم؟"
کج خندید و بلند شد فهمیدم قصد داره سر به سرم بزاره
پشتشو کرد بهم و رفت سمت مبل
خودشو انداخت روش
"بخاطره ضعیف بودن خودت بود"
خیالم راحت شد و بخاطره شوک یه قطره اشک از چشام پایین اومد
چشامو بستم و با صدای قهقه ش چشامو باز کردم
"چطور میتونی بهم اعتماد کنی که راستشو گفتم؟"
این دلش میخواد باهام بازی کنه پس بهتره منم بازی کنم
اینکه بازی کنم و ببازم بهتر از اینه که بازی نکرده ببازم...
سعی کردم خونسرد باشم ولی این ادم
ترسناکیه
"بهت اعتماد دارم"
خندش قطع شد و زل زد بهم خیلی عادی و پوکر
"رو چه حسابی اینو میگی؟ "
"رو این حساب که اگه واقعا اینکارو کرده بودی منو نمیاوردی اینجا"
چشماش شعله های شیطنت داشت"مگه تو میدونی چرا اوردمت اینجا؟"
وقتی زل میزنی بهش ترسناک تر میشه
به پایین نگاه کردم
"اوردی که از نظر روانی اذیتم کنی"
صدای پاشو شنیدم و سایشو بالا سرم حس کردم
دست داغشو گذاشت رو چونم و سرمو بلند کرد
به یقش زل زدم
"قبلا چی گفتم بهت؟"
صداش اروم تر شده بود ولی بازم ترسناک بود
"وقتی دارم حرف میزنم تو چشمام نگاه کن"
اروم چشامو بردن بالا اول از همه زخمش نظرمو جلب کرد
حتی نگفت پانسمانش کنه
به چشماش زل زدم
پوزخند زد"چیه نکنه تاحالا جای زخم ندیدی؟"
نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم ناخوداگاه گفتم
"نمیدونم"
شک زده خندید
"نمیدونی یعنی چی نمیدونی؟"
"یادم نیست"...
ووویی خمااری😜🍷💖
۵۹.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.