🍷پارت 46🍷
🍷پارت 46🍷
"میسو"
مورمورم شد
نه بابا من که اینجام چرا ندیدم؟ خوب احمق نو که همش بالایی
خندیدم، نه بابا مگه میشه؟
اصلا به من چه اصلا حرمسرا بزنه به من چه؟
شونه هامو انداختم بالا
به تابلو های روی دیوار نگاه کردم تصویرای عجیب و ترسناکی بودن
به تابلوی بالای تختش خیره شدم عکس خودش بود عوضی جذاب، به چشماش زل زدم چشمای سیاه و درشتش بوی عطرش همه جای اتاق نه همه جای خونه بود اذیتم میکرد
"فکر نمیکنم اجازه داده باشم بیای اینجا"
سیخ شدم، تز ترس نمیتونستم تکون بخورم همش تقصیر خودمه اخه چرا اومدم اینجا اروم برگشتم سمتش با اخم وحشتناکی زل زده بود بهم
"م...من فقط"
"فقط چی؟"
صداش منو میلرزوند
"ک...کاری نداشتم"
ای خدا چی میگفتم که نمیرم؟ اومد جلو دستامو گرفت کوبوندم به دیوار با ترس بهش زل زدم بدنم میلرزید
"میدونی چقدر از آدمای فوضول بدم میاد؟"
اصلا دهنم باز نمیشد
"پس نمیدونی نه؟"
فقط نگاش میکردم ولم کرد که با تعجب نگاش میکردم یعنی واقعا ولم کرد یهو دستمو کشید که افتادم رو تخت لعنتی بوشو میداد
موهامو گرفت و کشید که آخم دراومد کنار گوشم حرف زد
"میدونی من خیلی ادم خشنی ام"
"چ...چیکار میخوای بکنی؟"
"کارای خوب"
اینو که گفت بیشتر ترسیدم منو برگردوند و روم خیمه زد
"معذرت میخوام دیگه اینکارو نمیکنم"
یه لبخند وحشتناک زد
"دیگه کارتو کردی"
خم شد و محکم لباشو کوبوند به لبم از شوک زیاد بی حرکت شده بودم
میدونست، میدونست خوشم نمیاد
میخواست روحی اذیتم کنه دستامو نمیتونستم ازاد کنم
لبمو گاز گرفت که دادم تو دهنش خفه شد خونو حس میکردم اما دست بردار نبود داشت اشکم در میومد داشتم خفه میشدم
لبشو برداشت که نفس عمیق کشیدم، به اکسیژن نیاز داشتم چیزی که منو خورد میکرد این بود که نیشخند رو لباش بود
از خودم متنفرم متنفرم که انقدر ضعیفم چونم لرزید و یه قطره اشک از چشمام اومد به اشکم خیره شد سریع دستامو کشیدم و ازاد شدم
مبهوت شده رفت عقب، بلند شدم و گحکم زدم تو صورتش سریع دوییدم از اتاق اومدم بیرون از پله ها رفتم بالا
در اتاقو باز کردم سریع خودمو انداختم داخل و محکم درو بستم بغضم شکسته شد و اشکام ریخته شد رو گونم شوری خون اذیتم میکرد
محکم رو لبم دست کشیدم نمیرفت، اون حس مضخرف لباش نمیرفت
اولین بوسمو ازم دزدید اونم به بدترین شکل
میدونه ازش بدم میاد خیلی تحقیر شده بودم، خورد شده بودم غرورم نابود شده بود
چرا من نباید یه روز خوب داشته باشم مگه من چی کم دارم؟
شکمم دوباره درد گرفته بود و این بیشتر اذیتم میکرد
از رو زمین بلند شدم که بیشتر درد گرفت قیافم مجاله شد محکم چنگ زدم به شکمم مسکن میخواستم وگرنه این درد منو میکشت
چرا اینجوری شدم؟...
💖💖😘😜
"میسو"
مورمورم شد
نه بابا من که اینجام چرا ندیدم؟ خوب احمق نو که همش بالایی
خندیدم، نه بابا مگه میشه؟
اصلا به من چه اصلا حرمسرا بزنه به من چه؟
شونه هامو انداختم بالا
به تابلو های روی دیوار نگاه کردم تصویرای عجیب و ترسناکی بودن
به تابلوی بالای تختش خیره شدم عکس خودش بود عوضی جذاب، به چشماش زل زدم چشمای سیاه و درشتش بوی عطرش همه جای اتاق نه همه جای خونه بود اذیتم میکرد
"فکر نمیکنم اجازه داده باشم بیای اینجا"
سیخ شدم، تز ترس نمیتونستم تکون بخورم همش تقصیر خودمه اخه چرا اومدم اینجا اروم برگشتم سمتش با اخم وحشتناکی زل زده بود بهم
"م...من فقط"
"فقط چی؟"
صداش منو میلرزوند
"ک...کاری نداشتم"
ای خدا چی میگفتم که نمیرم؟ اومد جلو دستامو گرفت کوبوندم به دیوار با ترس بهش زل زدم بدنم میلرزید
"میدونی چقدر از آدمای فوضول بدم میاد؟"
اصلا دهنم باز نمیشد
"پس نمیدونی نه؟"
فقط نگاش میکردم ولم کرد که با تعجب نگاش میکردم یعنی واقعا ولم کرد یهو دستمو کشید که افتادم رو تخت لعنتی بوشو میداد
موهامو گرفت و کشید که آخم دراومد کنار گوشم حرف زد
"میدونی من خیلی ادم خشنی ام"
"چ...چیکار میخوای بکنی؟"
"کارای خوب"
اینو که گفت بیشتر ترسیدم منو برگردوند و روم خیمه زد
"معذرت میخوام دیگه اینکارو نمیکنم"
یه لبخند وحشتناک زد
"دیگه کارتو کردی"
خم شد و محکم لباشو کوبوند به لبم از شوک زیاد بی حرکت شده بودم
میدونست، میدونست خوشم نمیاد
میخواست روحی اذیتم کنه دستامو نمیتونستم ازاد کنم
لبمو گاز گرفت که دادم تو دهنش خفه شد خونو حس میکردم اما دست بردار نبود داشت اشکم در میومد داشتم خفه میشدم
لبشو برداشت که نفس عمیق کشیدم، به اکسیژن نیاز داشتم چیزی که منو خورد میکرد این بود که نیشخند رو لباش بود
از خودم متنفرم متنفرم که انقدر ضعیفم چونم لرزید و یه قطره اشک از چشمام اومد به اشکم خیره شد سریع دستامو کشیدم و ازاد شدم
مبهوت شده رفت عقب، بلند شدم و گحکم زدم تو صورتش سریع دوییدم از اتاق اومدم بیرون از پله ها رفتم بالا
در اتاقو باز کردم سریع خودمو انداختم داخل و محکم درو بستم بغضم شکسته شد و اشکام ریخته شد رو گونم شوری خون اذیتم میکرد
محکم رو لبم دست کشیدم نمیرفت، اون حس مضخرف لباش نمیرفت
اولین بوسمو ازم دزدید اونم به بدترین شکل
میدونه ازش بدم میاد خیلی تحقیر شده بودم، خورد شده بودم غرورم نابود شده بود
چرا من نباید یه روز خوب داشته باشم مگه من چی کم دارم؟
شکمم دوباره درد گرفته بود و این بیشتر اذیتم میکرد
از رو زمین بلند شدم که بیشتر درد گرفت قیافم مجاله شد محکم چنگ زدم به شکمم مسکن میخواستم وگرنه این درد منو میکشت
چرا اینجوری شدم؟...
💖💖😘😜
۴۴.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.