پارت ۶۷ (برادر خونده )
سرمو به معنی باشه تکون دادمو سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان اب واسه مامان اوردمو کنارش روی مبل نشستم _خوب چه خبر مامان:سلامتی اومدم تورو ببینم چرا اینقدر رنگ پریده شدی چرا چشات اینقدر پوف کرده پسر _چیز مهمی نیست خواب بودم مامان:چشماتوکه شاید به خاطر خوابه ولی این رنگ پریدگیت دلیلش چیه _عاااا مامان شلوغش نکن چیز مهمی نیست تو که بیشتر رنگت پریده مامان:گریه کردی _چی .... چیزی نگفتم و فقد به زمین خیره شدم مامان دوباره سوالشو تکرار کرد مامان:گریه کردی به خاطر اونه ولی ولی چرا تو که هیچوقت بهش اهمیت نمی دادی همیشه باهاش در حال دعوا بودی سرمو بالا اوردم نمی دونم گفتنش درسته یا نه ولی باید بالاخره بگم اون مادرمه _چون من دوسش دارم مامان با چهره ای مات و مبهوت نگام کردو گفت:میدونستم ولی هیچوقت باور نمی کردم لبخند تلخی زدمو گفتم :چطور باور نمیکنی مامان واقعن سخته باور اینکه من سورا رو دوست دارم میدونی وقتی بهش گفتم دوسش دارمو عاشقشم چقدر ته دلم خوشحال بودم ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر دیر باشه واسه گفتنش چون فقد چند مدت تونستم کنارش باشم بازم تو واقعن فکر میکنی من اشتباه کردم عاشقش شدم مامان :چرا منظورمو بد برداشت میکنی من خوشحالم که تو عاشق کسی مثله اون شدی من به اون دختر بیشتر از هرکسی اعتماد دارم مامان نزدیکم اومد دستامو تو دستاش گرفتو با لبخند تو چشمام زل زدو گفت:من مطمئنم تو انتخابت اشتباه نیست اشک تو چشمام جمع شده بود با لبخند نگاش کردمو گفتم:ممنون ولی من دلم براش تنگ شده تو بغل مامانم اروم گریه میکردم اون اغوش جای امنی و ارامش بخشی بود تو این مدت واقعن بهش نیاز داشتم مامان :میدونم دلتنگشی حتی بیشتر از من چون عاشقشی ولی ازت میخوام هیچوقت ناامید بشی
از زبان سورا: زندگی تو این خونه مثله عذابه همه زندگیم زیر نظر اون سانگ جو لنتیه نمی تونم کاری رو انجام بدم حتی نمی تونم کار کنم با اینکه تو این خونه کوچیک تنهایی زندگی میکنم ولی بازم وجودش و اینکاراش ازارم میده اما من بهش اهمیت نمیدم اگه بخوام هرجا میرم و میام چون اون قرار نیست منو از زندگی کردن محروم کنه خیلی دلم میخواد ببینمشون دلم برای جونگ کوک و مامان و سانی تنگ شده درسته این زندگیه که من انتخابش کردم فقد برای در امان موندن مامان و جونگ کوک پس بایدصبر کنم سانگ جو ادم خطر ناکیه برای همینه این کارو کردم نمی زارم به اونا نزدیک بشه و اسیبی بهشون بزنه حوصلم سر رفته بود از خونه زدم بیرون چقدر همه جادلگیر و کسله درست مثله حال من انگار قرار نیست هیچوقت خوشحال باشم و دوباره ارامش داشته باشم از اون روز کذایی که گیر این مرد افتادم دوماه میگذره جونگ کوک امیداورم بتونی خوشحال زندگی کنی کاش میشد روز اخری که پیشم بودی بیشتر کنارت میبودم و میگفتم چقدر دوست دارم اشک توچشمام جمع شده بود بغضم گرفته بود اروم اروم اشک میریختم کاش یه روز همه اینا تموم شه مسیر راهی رو که در پیش گرفته بود کمپانی بیگ هیت بود نباید اینجا میومدم باید برگردم ولی چی میشداز اینجا فقد از دور یه بار ببینمش بدون اینکه اونمنو ببینه
از زبان سورا: زندگی تو این خونه مثله عذابه همه زندگیم زیر نظر اون سانگ جو لنتیه نمی تونم کاری رو انجام بدم حتی نمی تونم کار کنم با اینکه تو این خونه کوچیک تنهایی زندگی میکنم ولی بازم وجودش و اینکاراش ازارم میده اما من بهش اهمیت نمیدم اگه بخوام هرجا میرم و میام چون اون قرار نیست منو از زندگی کردن محروم کنه خیلی دلم میخواد ببینمشون دلم برای جونگ کوک و مامان و سانی تنگ شده درسته این زندگیه که من انتخابش کردم فقد برای در امان موندن مامان و جونگ کوک پس بایدصبر کنم سانگ جو ادم خطر ناکیه برای همینه این کارو کردم نمی زارم به اونا نزدیک بشه و اسیبی بهشون بزنه حوصلم سر رفته بود از خونه زدم بیرون چقدر همه جادلگیر و کسله درست مثله حال من انگار قرار نیست هیچوقت خوشحال باشم و دوباره ارامش داشته باشم از اون روز کذایی که گیر این مرد افتادم دوماه میگذره جونگ کوک امیداورم بتونی خوشحال زندگی کنی کاش میشد روز اخری که پیشم بودی بیشتر کنارت میبودم و میگفتم چقدر دوست دارم اشک توچشمام جمع شده بود بغضم گرفته بود اروم اروم اشک میریختم کاش یه روز همه اینا تموم شه مسیر راهی رو که در پیش گرفته بود کمپانی بیگ هیت بود نباید اینجا میومدم باید برگردم ولی چی میشداز اینجا فقد از دور یه بار ببینمش بدون اینکه اونمنو ببینه
۱۲۳.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.