🍷پارت 50🍷
🍷پارت 50🍷
"میسو"
+"ولم کن"
بازم وول خوردم دستمو گذاشتم رو سینش و هلش دادم تا جدا شه اما نشد
_"اوه مادمازل میدونی چند نفر ارزو دارن تا به این بدن دست بزنن
با اخم نگاش کردم
+"من مثل اونا احمق نیستم"
نیشخند زد و دستاشو باز کرد سریع بلند شدم و رفتم بیرون درو بستم
و تکیه دادم بهش قفسه سینم تند بالا پایین میشدعصبی بودم، ریلکس باش ریلکس، چند تا نفس عمیق کشیدم که یهو در با شدت باز شد و پرت شدم عقب ، فکر کردم کوک منو میگیره اما محکم افتادم زمین که استخوانام صدا خورد دستمو زدم به کمرم
+"ای ای کمرم"
صدای خندشو شنیدم دستاشو پشتش گذاشت و خم شد
_"انقدر دوست داری نزدیکم باشی"
با درد بلند شدم خواستم برم بیرون که عوضی زیر پایی انداخت و با کله خوردم زمین
با ناله دستمو گذاشتم رو سرم دوست داشتم جیغ بزنم و کتکش بزنم حیف که نمیتونستم
صدای مسخره ای از خودش دراورد
_" خیلی دیت و پاچلفتی هستی حیف این جامعه که روانشناسی مثل تو داره
سرم از شدت عصبانیت نبض میزد بلند شدم و جلوش وایسادم
+"حق نداری شغل منو مسخره کنی و تحقیرم کنی"
چشماش اتیشی شده بود پشت دندونای کلید شدش غرید
_"چی گفتی؟ "
+" همونی که شنیدی حق نداری...
محکم زد تو گونم موهام ریخت تو صورتم ، دستمو گذاشتم روش
بازومو گرفت و پرتم کرد که نیمه راست بدنم با شدت خورد به دیوار، رو زمین سر خوردم تو خودم جمع شدم اشک سمجی از چشم چپم افتاد پایین
سایشو بالا سرم حس کردم ولی نگاش نکردم میلرزیدم...
_"دفعه اخرت باشه باهام دستوری حرف میزنی یا از شغل بی ارزشت دفاع میکنی یادت نره بخاطره همون زندانی منی
محکم زد به پام که آخم در اومد
_"فهمیدی یا نه"
داد میزد با کمترین صدای ممکن نالیدم
+"فه...فهمیدم"
_" بلندتر"
دادش باعث شد چشمامو ببندم و اشکای دیگم سر بخورن رو گونم
+" فهمیدم"
تقریبا بلند گفتم لرزش صدام کاملا معلوم بود
_" خوبه درستو گرفتی"
سایش از بالا سرم که رفت شروع کردم گریه کردن بیرحم ترین ادمی بود که تاحالا دیدم نمیدونم چقدر گذشته بود یا چقدر داشتم گریه میکردم اما اخرش دیگه خسته شدم کرخت شده بود
بلند شدم که بدنم درد گرفت خیلی محکم خورده بودم به دیوار
دستمو گذاشتم رو بازوم کوک رفته بود
امیدوارم هیچوقت برنگرده
.....
"جونگ کوک"
بدون هیچ احساسی به ادمایی که اونجا بودن نگاه میکرد ادمایی که میخندیدن با خوشحالی مست میکردن یا ادماییه با گریه لیوان شرابشونو سر میکشیدن و بیشتر گریه میکردن
خسته شده بود از دیدن آدما
واسش سخت بود برای ادمی که کل زندگیش تنها بود...
💖💖💖😘😘
"میسو"
+"ولم کن"
بازم وول خوردم دستمو گذاشتم رو سینش و هلش دادم تا جدا شه اما نشد
_"اوه مادمازل میدونی چند نفر ارزو دارن تا به این بدن دست بزنن
با اخم نگاش کردم
+"من مثل اونا احمق نیستم"
نیشخند زد و دستاشو باز کرد سریع بلند شدم و رفتم بیرون درو بستم
و تکیه دادم بهش قفسه سینم تند بالا پایین میشدعصبی بودم، ریلکس باش ریلکس، چند تا نفس عمیق کشیدم که یهو در با شدت باز شد و پرت شدم عقب ، فکر کردم کوک منو میگیره اما محکم افتادم زمین که استخوانام صدا خورد دستمو زدم به کمرم
+"ای ای کمرم"
صدای خندشو شنیدم دستاشو پشتش گذاشت و خم شد
_"انقدر دوست داری نزدیکم باشی"
با درد بلند شدم خواستم برم بیرون که عوضی زیر پایی انداخت و با کله خوردم زمین
با ناله دستمو گذاشتم رو سرم دوست داشتم جیغ بزنم و کتکش بزنم حیف که نمیتونستم
صدای مسخره ای از خودش دراورد
_" خیلی دیت و پاچلفتی هستی حیف این جامعه که روانشناسی مثل تو داره
سرم از شدت عصبانیت نبض میزد بلند شدم و جلوش وایسادم
+"حق نداری شغل منو مسخره کنی و تحقیرم کنی"
چشماش اتیشی شده بود پشت دندونای کلید شدش غرید
_"چی گفتی؟ "
+" همونی که شنیدی حق نداری...
محکم زد تو گونم موهام ریخت تو صورتم ، دستمو گذاشتم روش
بازومو گرفت و پرتم کرد که نیمه راست بدنم با شدت خورد به دیوار، رو زمین سر خوردم تو خودم جمع شدم اشک سمجی از چشم چپم افتاد پایین
سایشو بالا سرم حس کردم ولی نگاش نکردم میلرزیدم...
_"دفعه اخرت باشه باهام دستوری حرف میزنی یا از شغل بی ارزشت دفاع میکنی یادت نره بخاطره همون زندانی منی
محکم زد به پام که آخم در اومد
_"فهمیدی یا نه"
داد میزد با کمترین صدای ممکن نالیدم
+"فه...فهمیدم"
_" بلندتر"
دادش باعث شد چشمامو ببندم و اشکای دیگم سر بخورن رو گونم
+" فهمیدم"
تقریبا بلند گفتم لرزش صدام کاملا معلوم بود
_" خوبه درستو گرفتی"
سایش از بالا سرم که رفت شروع کردم گریه کردن بیرحم ترین ادمی بود که تاحالا دیدم نمیدونم چقدر گذشته بود یا چقدر داشتم گریه میکردم اما اخرش دیگه خسته شدم کرخت شده بود
بلند شدم که بدنم درد گرفت خیلی محکم خورده بودم به دیوار
دستمو گذاشتم رو بازوم کوک رفته بود
امیدوارم هیچوقت برنگرده
.....
"جونگ کوک"
بدون هیچ احساسی به ادمایی که اونجا بودن نگاه میکرد ادمایی که میخندیدن با خوشحالی مست میکردن یا ادماییه با گریه لیوان شرابشونو سر میکشیدن و بیشتر گریه میکردن
خسته شده بود از دیدن آدما
واسش سخت بود برای ادمی که کل زندگیش تنها بود...
💖💖💖😘😘
۴۷.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.