که یهو در باز شد ..
تهیونگ:😳
جانگ مین:چیشده امپراطور 😊
تهیونگ:ه هیچی اه چرا هرچی صدات زدم در رو باز نکردی؟
فلش بک
با شنیدن صدای تهیونگ جانگ مین جونگ کوک رو هل داد
جونگ کوک:چکار..
جانگ مین دستشو جلو دهن جونگ کوک گرفت
جانگ مین:هیچی نگو 🤫
جونگ کوک:اومم😶
جانگ مین:همینجا بمون خواهشا صدات درنیاد
جونگ کوک به معنیه باشه سری تکون داد
جانگ مین سریع رفت در باز کرد
پایان فلش بک
جانگ مین:خ خب داشتم اماده میشدم واسه همین دیر شد 🥲
تهیونگ:اها
جانگ مین:حالا چرا اومدین ؟ نکنه حالتون بدتر شده ها
تهیونگ: 아니야 🙅♂️( نهه)
جانگ مین:پس چی
تهیونگ:بریم داخل بهت میگم
جانگ مین:نهههههه 😲
تهیونگ :😳
جانگ مین:خ خب منظورم اینه چرا نریم قدم بزنیم یا یه جا دیگه بشینیم ها 😬
تهیونگ:اه د درسته😊
جونگ کوک داخل اتاق بود داشت به حرفاشون گوش میداد
جونگ کوک در ذهنش:برو دیگههه اه الان چه وقت اومدنت بود خو 😐
جانگ مین اومد بیرون در اتاق بست
جانگ مین:بریم
تهیونگ:بریم🙄
تهیونگ جانگ مین رفتن
هوا بهاری بود درختا کلی شکوفه زده بودن با وزیدن نسیم خنک شکوفه ها شروع به فرود اومدن میکردن🌸🌬
تهیونگ و جانگ مین زیر این درختای پر از شکوفه قدم میزدن، قدم زدن برای تهیونگ خیلی مفید بود اینجوری باعث میشد خون راحتر در رگ هاش جریان پیدا کنه..
تهیونگ:جانگ مین
جانگ مین ایستاد به طرفش برگشت
جانگ مین:بله عالیجناب
تهیونگ :ممنونم از اینکه مراقبمی
جانگ مین:☺ولی من بیخود بی جهت که ازتون نگه داری نمیکنم 😐
تهیونگ دست به سینه..
تهیونگ :اوه درسته ولی بازم باید ازت تشکر کنم🙄 😊
جانگ مین:اوممم🤔درسته 😁
تهیونگ:😄
جانگ مین:باز چه چیز خنده داری گفتم 🙄
تهیونگ نزدیکتر شد
تهیونگ:تو اگه چیز خنده داری هم نگی باز منو میخندونی
جانگ مین:چجوری
تهیونگ:نمیدونم متوجه شدی یا نه ولی از وقتی وارد زندگیم شدی ..
جانگ مین:خب
تهیونگ:بیخیال 😊
تهیونگ شروع به بازیگوشی کردن کرد میدویید
جانگ مین:اه عالیجناب وایسید
تهیونگ در حال دوییدن زیر شکوفه های درحال پرواز بود کلی خوشحال خندون بود
جانگ مین به دنبالش میدویید
جانگ مین:امپراطور لطفا ندویید براتون ضرر داره
تهیونگ بدون توجه به حرفای جانگ مین به دوییدن بازی کردن ادامه میداد
جانگ مین:هوففف امپراطوررر نفسم برید وایسید دیگه
جانگ مین داشت میدویید دنبالش که زیرپاش خالی شد می خواست بیفته ..
جانگ مین:هییی😨
چشماشو محکم بست که یهو دستی زیر کمرش احساس کرد
جانگ مین:😣
تهیونگ:چشماتو باز کن 😇
جانگ مین چشماشو باز کرد دید که امپراطور گرفتش
جانگ مین:ا امپراطور 😳
تهیونگ جانگ مین رو تو بغلش انداخت
جانگ مین:ق..قربان شما
نزدیکش شد چشماشو بست لباشو بوسید
(صحنه اسلاید بعد )
لایک کامنت 🙈💋
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.