من شوهرتم (پارت ۱۰)(آخر)
من شوهرتم (پارت ۱۰)(آخر)
&توی این چند سال دلت واسم تنگ نشد
*چرا راستی یه چیزی هست که میخواستم بهت بگم
&چی
*قراره آخر این هفته ازدواج کنم
&اها باکی
*رئیس شرکتی که توش کار میکنم
&اها متاسفم ولی نمیشه
*تو دیگه شوهر من نیستی
&باید یه چیزی بهت بگم وقتی که تو بدون خبر خودت چند تا برگه اما کردی فقط دوتاش برای ازدواجمون بود یکی هم برای کارت بود
*خب
&من از قبل فکر میکردم که ممکنه دشمن های پدرم بیان سراغم و من مجبور بشم به طلاق دادنت اول از همه اینکه یکی از اون قرار داد ها برای این بود که اگه از هم جدا بشیم تو تا آخر عمرت با کسی ازدواج نمیکنی وقتی رفتم تا اسناد ازدواجمون رو بدم اونم بینشون بود و ثبت شد
*من دیگه نمیخوام باهات ازدواج کنم
&اگه نکنی تیا ماله من میشه بر طبق قانون چون تو به من نگفتی یه بچه دارم تیا رو به من میدن
*هوففففف باشه
&همه کار های عروسیمون رو انجام میدم فردا میریم سئول و این بار ازدواجمون متفاوته چون یه عروسی درست حسابی میگیریم
*رستوران رو بستی؟
&نه توی این چند سال چون سرم شلوغ بود چند تا آشپز و گارسون و کارمند های دیگه استخدام کردم
پرش زمانی روز عروسی .......
تیا خیلی خوشحال بود چون تونسته بود بعد سال ها پدرش رو ببینه جین رو ول نمیکرد .راستش نمیدونم چرا ولی یه استرسی تو وجودم بود وارد سالت شدم بادیدن تیا و جین که کنار هم وایستاده بودن اشک توی چشمام جمع شد امیدوارم بتونیم کنار هم خوانواده خوشبختی بشیم و یه زندگی خوب بسازیم (پایان)
ببخشید بابت تاخیر
میخوام بریم سراغ فیک جدید منتظر فیک جدید باشین بای
&توی این چند سال دلت واسم تنگ نشد
*چرا راستی یه چیزی هست که میخواستم بهت بگم
&چی
*قراره آخر این هفته ازدواج کنم
&اها باکی
*رئیس شرکتی که توش کار میکنم
&اها متاسفم ولی نمیشه
*تو دیگه شوهر من نیستی
&باید یه چیزی بهت بگم وقتی که تو بدون خبر خودت چند تا برگه اما کردی فقط دوتاش برای ازدواجمون بود یکی هم برای کارت بود
*خب
&من از قبل فکر میکردم که ممکنه دشمن های پدرم بیان سراغم و من مجبور بشم به طلاق دادنت اول از همه اینکه یکی از اون قرار داد ها برای این بود که اگه از هم جدا بشیم تو تا آخر عمرت با کسی ازدواج نمیکنی وقتی رفتم تا اسناد ازدواجمون رو بدم اونم بینشون بود و ثبت شد
*من دیگه نمیخوام باهات ازدواج کنم
&اگه نکنی تیا ماله من میشه بر طبق قانون چون تو به من نگفتی یه بچه دارم تیا رو به من میدن
*هوففففف باشه
&همه کار های عروسیمون رو انجام میدم فردا میریم سئول و این بار ازدواجمون متفاوته چون یه عروسی درست حسابی میگیریم
*رستوران رو بستی؟
&نه توی این چند سال چون سرم شلوغ بود چند تا آشپز و گارسون و کارمند های دیگه استخدام کردم
پرش زمانی روز عروسی .......
تیا خیلی خوشحال بود چون تونسته بود بعد سال ها پدرش رو ببینه جین رو ول نمیکرد .راستش نمیدونم چرا ولی یه استرسی تو وجودم بود وارد سالت شدم بادیدن تیا و جین که کنار هم وایستاده بودن اشک توی چشمام جمع شد امیدوارم بتونیم کنار هم خوانواده خوشبختی بشیم و یه زندگی خوب بسازیم (پایان)
ببخشید بابت تاخیر
میخوام بریم سراغ فیک جدید منتظر فیک جدید باشین بای
۲۹۴.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.